ایران من ......

منم شاه سیمرغ این بوم و بر
که دارم به رگ خون کورش پدر
......
من از مادری پارسی زاده ام
برین مرز دل جاودان داده ام
......a
مرا کس نگیرد به گفتار خام
که سیمرغ دانا نیافتد به دام
.......
من آنچه که هستم همانا نکوست
نه تازی پرستم نه بیگانه دوست
........
تو با من ز دین بیابان مگو
تو در من بجز مهر ایران مجو
.......
جهان با خرافات نتوان خرید
مگو از بهشتی که نامد پدید
.....
مرا زادگه سرنوشت من است
که هر نیمه خشت اش بهشت من است
.......
منم ترک و کرد و لر و ترکمان
منم شیر بیدار این باستان
.......
ز جان آذرآبادگانی منم
ز پا تا به سر باستانی منم
......
مرا تا زمانی که سر بر تن است
عرب هرچه باشد مرا دشمن است
......
ترا اهرمن دین بیگانه داد
مرا داد گلهای میهن به باد
........
به گیتی یکی چون تو دیوانه نیست
نگهبان انبار بیگانه نیست
......
یکی را ندیدم چو تو بد نهاد
که فرزند ایران به دژخیم داد
......
چنان جنده گر تن فروشی کنی
از آن به که میهن فروشی کنی
......
کنون هرچه خواهی تو با خانه کن
بر و بوم این خانه ویرانه کن
.......
یکایک ز گلهای ما بیشمار
بگیر و بیاویز بر چوب دار
........
زمان تو هم سررسد بیگمان
چو تیری که افتد به خاک از کمان
.....
به نوبت چو سر ها رود زیر آب
رسد بر تو هم نوبت آسیاب
......
زمانت بر آید چنان بی خبر
که بینی بسی کاوه در هر گذر
......
مپندار کشتی به نام خدا
که مانَد سر انجام تو بی جزا
.....
کمی گر فریب ترا خورده اند
گمانت که ایرانیان مرده اند
.......
یکی زنده مانَد ز کوروش پسر
یکی روز خوش را نبینی دگر
......
به سال هزاران چوایران رسید
نگردد به سی سال تو ناپدید
......
چو از ره رسد نوبت جنگ ما
رهایی کجا یابی از چنگ ما
......
بدان تا که ایران مرا میهن است
بلند آسمان جایگاه من است

سرُودِ زنان برای برابری........

جوانه می زنم
به روی زخم بر تنم
فقط به حکم بودنم
که من زنم، زنم، زنم

چو هم صدا شویم و
پا به پای هم رویم و
دست به دست هم دهیم و
از ستم رها شویم

جهان دیگری
بسازیم از برابری
به هم دلی و خواهری
جهان شاد و بهتری

نه سنگ و سارها
نه پای چوب دارها
نه گریه های بارها
نه ننگ و عارها

جهان دیگری
بسازیم از برابری
به هم دلی و خواهری
جهان شاد و بهتری.

دوستت دارم ......

 

بی نهایت دوستت دارم ، اگر باور کنی
می توانی این سند را، ثبت در دفتر کنی

می توانی باورت را‌ ، از نگاهم بشنوی
یا بسوزانی به پای عشق و خاکستر کنی

شک نکن، ققنوسم و آتش، نمی سوزد مرا
بلکه از سوزاندنم، حال مرا بهتر کنی

امتحان عشق را، با نرخ جان ، پس می دهم
می توانی رد کنی، یا رتبه ی برتر کنی

آنچه می خواهی بکن ، اما مبادا عاقبت
غنچه ی نشکفته ی عشق مرا، پرپر کنی

باورت کردم که برحکم تو گردن می نهم
گرچه تبعیدم به شهر و کشوری دیگر کنی

در کنارت هستم و آنگونه جذبت می شوم
تا مرا هم مثل خود، مست می و ساغر کنی

 

دل.............

دل نیست که

گلوله ی آتش است

برش میدارم صبح ها

میبرم اش بیرون

 

تمام روز می گردانمش با خودم

برش میگردانم خانه

 

شما چه میدانید

کسی که گلوله ی آتشی در سینه اش می تپد 

 

چقدر میتواند سردش شده باشد!

........

سکوت می کنی 

جهان به انجماد مطلق اش سقوط می کند 

سکوت زن 

جهنمی ست 

بی صدا 

غروب روشنی 

شروع درد را، نشانه نیست 

به یمن صبر ِ زرد ؛ 

سکوت زن 

سقوط برگ نیست 

مرگ ریشه هاست 

که ناگهان به ساقه میزند 

سقوط می کند درخت زندگی...