برای تو می نویسم..............


برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست
...

برای تويی كه احسا
سم از آن وجود نازنين توست ...

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای

برای تويی كه قلبت پـا ك است ...

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...

شاید ...

اگه من يه روز نباشم كي از عشقت مي ميره؟

يه روزي مي رم و اون روزه كه گريه ات مي گيره!

اگه من يه روز برم براي كي ناز مي كني

رو بوم كي مي شيني با كي تو پرواز ميكني؟

وقتي كه قهر مي كني منتتو كي ميكشه؟

اگه من يه روز نباشم سرنوشتت چي مي شه؟

كي واست لا لا مي گه كه چشماتو هم بزاري

كي مي ذاره تو همش براش بهونه بياري؟

با كليدش كيه قفل اخماتو وا ميكنه

اون شبا كه سردته كي دستاتو ها ميكنه؟

وقت گريه سر تو رو شونه كي مي ذاري

به يه آغوش ديگه كه آخه عادت نداري!

اگه من يه روز نباشم كي از عشقت مي ميره؟

يه روزي مي رم و اون روزه كه گريه ات ميگيره !

..............................

یک نفر هست که از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند
یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌
مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌
یک نفر هست که چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید
آسمان، باد، کبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید

یک نفر هست که از راه دراز

باز پیوسته مرا می‌خواند

زنده باد زندگی ...

چشم دل باز کن که جان بینی...

امروز .......................

امروز دوباره متولد شدم...

چشمانم باز است !

مي بينم:

يعني من ميدانم ساعت 20و2دقيقه بامداد است...

زمین را اينگونه ديدن چه زيباست...

 

من

 در آغوش دختر جواني هستم که به او پرستار ميگويند...

طفلکي مي خندد نمي داند به او نظر دارم...

 

مرا سپرد به مادرم   مادرم        مادرم

مادر شد ولي تنهاست هنوز هم تنهاست.

به پدر تبريک مي گويند و او شادی خود را نشان میدهد...

مادر سکوت کرده است!

چرا؟

نه ، اینکه نخواهد نتواند  که بخند د...

 

و مرا بازهم درآغوش مي گيرد.

 دختر جوان

دستبند شناسائي را براي بار چندم به مچ دستم مي بند ند...

غافل ازاينکه من  ،   بازهم گم ميکنم مرا!

 

گفته بودم :

به دنياي شلوغ آدمهاعادت نخواهم کرد...

در خيابان راه نخواهم رفت...

دست دوستي نخواهم داد...

پول را لمس نمي کنم...

نه  

هيچ وقت من را نميفروشم!

در جلسه امتحان عشق

من مانده ام و یک برگه سفید!!!

یک دنیا حرف نا گفتنی!!!

و یک بغل تنهایی و دلتنگی...

درد دل من در  این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!

در این سکوت بغض آلود

قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!

و برگ سفیدم

عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!

عشق تو نوشتنی نیست...

در برگه ام , کنار آن قطره

یک قلب کوچک می کشم !

و , وقت تمام است!!!

برگه ها بالا...

نمیدانم.................

یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم ...

 

امروز هم گذشت با مرور خاطرات دیروز ...

 

با غم نبودنت وسکوتی سنگین

 

و من شتابان در پی زمان بی هدف

 

فقط می روم ... فقط می دوم ...

 

یاس ها هم مثل من خسته اند از خزان وسرما !

 

گرمی مهر تو را می خواهند

 

غنچه های باغ هم دیگر بهانه می گیرند !

 

میان کوچه های تاریک و غربت تنهایی ...

 

صدای قدم هایت را می شنوم

 

اما تو نیستی ...

 

فقط صدای مبهم

 

قول داده بودی که تنهایم نگذاری

 

همیشه با من باشی حتی اگر نبودی ...

 

یادت هست ؟؟؟

 

و رفتی وخورشید را هم بردی

 

و من در این کوچه های تنگ و باریک

 

سر گردانم ومنتظر ...

 

منتظر...

 

برگی از دفتر زندگی ام را ورق می زنم

 

و امروز به پایان دفتر زندگی ام نزدیک تر هستم ... !!!

 

 گاه می اندیشم

 

کاش همنشین لحظه های بی قراریم

 

کسی جز تو نبود...!!!!

هم سفر ...

هم سفر

در اين راه طولاني - که ما بي خبريم

و چون باد مي گذرد

بگذار خرده اختلاف هايمان با هم باقي بماند

خواهش مي کنم ! مخواه که يکي شويم ، مطلقا يکي

مخواه که هر چه تو دوست داري ، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم

و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نيز باشد

مخواه که هر دو يک آواز را بپسنديم

يک ساز را، يک کتاب را، يک طعم را، يک رنگ را

و يک شيوه نگاه کردن را

مخواه که انتخابمان يکي باشد، سليقه مان يکي و روياهامان يکي

هم سفر بودن و هم هدف بودن ، ابدا به معني شبيه بودن و شبيه شدن نيست

و شبيه شدن دال بر کمال نيست بل دليل توقف است

عزيز من

دو نفر که عاشق اند و عشق آنها را به وحدتي عاطفي رسانده است؛

واجب نيست که هر دو صداي کبک، درخت نارون ، حجاب برفي قله ي علم کوه ، رنگ

سرخ و بشقاب سفالي را دوست داشته باشند

اگر چنين حالتي پيش بيايد، بايد گفت که يا عاشق زائد است يا معشوق

يکي کافيست

عشق، از خودخواهي ها و خود پرستي ها گذشتن است اما، اين سخن به معناي

تبديل شدن به ديگري نيست

من از عشق زميني حرف مي زنم که ارزش آن در "حضور" است

نه در محو و نابود شدن يکي در ديگري

عزيز من

اگر زاويه ديدمان نسبت به چيزي يکي نيست ، بگذار يکي نباشد

بگذار درعين وحدت مستقل باشيم

بخواه که در عين يکي بودن ، يکي نباشيم

بخواه که همديگر را کامل کنيم نه ناپديد

بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چيز که مورد اختلاف ماست بحث کنيم

اما نخواهيم که بحث ، ما را به نقطه ي مطلقا واحدي برساند

بحث، بايد ما را به ادراک متقابل برساند نه فناي متقابل

اينجا سخن از رابطه ي عارف با خداي عارف در ميان نيست

سخن از ذره ذره ي وافعيت ها و حقيقت هاي عيني و جاري زندگيست

بيا بحث کنيم

بيا معلوماتمان را تاخت بزنيم

بيا کلنجار برويم

اما سرانجام نخواهيم که غلبه کنيم

بيا حتي اختلافهاي اساسي و اصولي زندگي مان را ،در بسياري زمينه ها، تا آنجا که حس مي کنيم

دوگانگي، شور و حال و زندگي مي بخشد

نه پژمردگي و افسردگي و مرگ ،............ حفظ کنيم

من و تو حق داريم در برابر هم قد علم کنيم

و حق داريم بسياري ازنظرات وعقايد هم را نپذيريم بي آنکه قصد تحقيرهم را داشته باشيم

عزيز من ! بيا متفاوت باشيم

(چهل نامه کوتاه به همسرم اثر نادر ابراهیمی)

!!!!!!!!!!!!!