طعنه برخواري من اي گل بي خارمزن من به پاي تو نشستم که چنین خوارشدم

 از آن روزی که بخشیدم به چشمانت دل خود را

                  به چشم خویش می بینم همه شب قاتل خود را

 تو همچون کودکان سرگرم بازی کردنی بانو

                         که جفت هم بچینی قطعه های پازل خود را

 من اینسو خواب از چشمم پریده تا خروس صبح

                           که شاید حل کنم با تو تمام مشکل خود را

بدون شک وشبهه مال من هرگز نخواهی شد

                             مروری میکنم هر شب خیال باطل خود را

 شب و دریایی از امواج اندوه و پریشانی

                          یقین گم می کنم دیگر نشان ساحل خود را

 بگو ای بید مجنونی که درهم ریخته موهات

                                   چگونه در کنار تو بسازم منزل خود را

 تمام سهم من از زندگی شعر است و موسیقی

                             نشد از سر بریزم تا به پایت حاصل خود را

 شبیه آرزوها و خیالا ت منی شاید

                            که از روز ازل دادم به چشمانت دل خود را

کسی مرا نخواهد فهمید

 این روزها حجم زیادی از خدا را نفس می کشم

من مقدس شده ام

و شاید به پایان زندگی ققنوس رسیده ام

دلم برای پروانه های آبی کوچک تنگ می شود وقتی در امتداد کودکی دلتنگم

کسی مرا نخواهد فهمید

مرا زمستان با خود برده است گویا ....

سقوط............

یک نفر من را از ارتفاع هزار پایی و شاید هم بیشتر به اینجا پرتاپ کرد

و این آغاز فروپاشی بود

من به بلوغ نخواهم رسید

هر قطعه از من جایی جا مانده است - شاید

کلمات را نمی فهمی وقتی من از فروپاشی می گویم!

وقتی از دوست داشتن دروغ های مهربان می گویم

و از لبخندی که بر لب هایت عفونت کرده بود.

شقیقه هایم تیر می کشد

خودم را پشت پنجره اتاق می گذارم  و چشمانم را تماشا می کنم

چشمانم رودخانه یخ زده ای  است که خواب ماهی می بیند

من به پایان این شب ایمان ندارم

من با تاریکی هم آغوش شده ام، من در تاریکی نطفه بسته ام و من تاریکی زاییده ام

من ضربان قلب این شبم

شقیقه هایم تیر می کشد

تو مرا می فهمی؟

سکوت..........................

این روزها

دلم اصرار دارد
فریاد بزند؛
اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود . . .!

سکوتی میکنم به بلندی فریاد...

فریادی که فقط و فقط خدا آگاه باشد

از راز دلم؛

از این روزهای تنهایی و دوری و...!!

تا پیش از این بر نادان میکردم سکوتم را

 و اکنون بر دل و دیده و اهل دنیا!! 

حسرت،که در این هجوم تاریکی

صدای سکوت دل هم به جایی نمیرسد...!

تنهای تنهایم............

ببین تنهای تنهایم
 
ببین بیگانه با خویشم
 
ببین در زیر این فریادهای خشم پولادین
 
که چون پتکی به سر میکوبدم نالان از خویشم
 
و دیگر هیچ امیدی به فرداهای این دل نیست
 
که ایا میشود با یاری عشقم
 
به فریادی به پا خیزم؟
 
و با قلبی پر از دردو
 
صدایی که پر از بغض و سکوت و درد دل باشد
 
بگویم دوستت دارم؟
 
بفهمانم که من چون دیگران هم سینه ای و اندر دلی دارم؟
 
ولی ایا به فریادی که از قلبی سیاه و از دلی در استان مرگ برخیزد
 
صدایی پاسخی گوید؟
 
صدای ناله ای خیزدکه من هم دوستت دارم؟
 
نمیدانم
 
نمیدانم....

آه!

آه!

از امید سرودن

در باور شعر من نمی گنجد

من که امیدوارانه

مرگ را باور داشته ام

 

بانوی سرفراز شعر رهایی!

بانوی واژه های مزین!

 

من

روز آخر را

به انتظار نشسته ام

و هر روز

به تمامی برایم

روز آخر است

و هر شب

شاید

شب آخر!

 

چه فرقی می کند

روز یا شب

این آخرین را

کنار من بمان

تا آخرین نغمه ی جهان را

از دهان تو بشنوم.

حتی ........................

حتی در آسمان تیره و ابری هم می توان ستاره پیدا کرد

 

حتی از دریای خروشان وطوفانی هم می شود ماهی گرفت

 

اگر آب نیست وآفتاب بی رمق است می توان حتی گل ودرخت را در

 

حافظه کاشت و برگ و بارشان را به تماشا گذاشت

 

 

تنها باید به چشمهایمان بیاموزیم که زیباییها را جستجو کنند

 

به گوشهایمان یاد بدهیم که زمزمه های مهربانی را بشنوند

 

به قلبهایمان هشدار دهیم که جز برای محبت وعشق نتپند

برگرد..............

    نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن

    ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...


    کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...


    کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم


    و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است


    میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...


    کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...


    میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود


 

غریبه..............

خیره شدم به اون روزا به خاطرات خوبو بد

غصه نخور دلم آخه از تو خطایی سر نزد

آهای غریب بی وفا ببین چی آوردی سرم

چطور میتونم عشقتو این روزا از یاد ببرم

نگفتی از چی دلخوری دلت بهونه گیر شده

نگفتی با کی دم خوری چشم تو از من سیر شده

شبا خیال عشقی پاک رفیق رویای منه

یه ذره شبیه تو نیست اون همه دنیای منه

غریبه آهای غریبه بی وفایی

دلم پره ازت خدایی

چی دارم از تو جز جدایی

دیگه نمیشناسی منو قلب تو مال مردمه

اینکه میگم عاشقتم برای بار چندمه؟

دوست نداری دعا کنم یه روز به بن بست بخوری

از یکی بدتر از خودت یه روزی رو دست بخوری

راهتو کج کردی برو بی مهری اعلاج توئه

هر کی که مهربونی کرد فکر نکن محتاج توئه

گوشه ی خاطراتتم یادی ازم نکن برو

میری تو از شرم چشام سرتو خم نکن برو

چشمان تو.....................

یک جرعه از چشمان تو از من دلم را می خرد
یک خنده بر لبهای تو هوش از سر من می برد

متن تمام شعر من با عشق معنا می شود
بی تو وجود خسته ام تنهای تنها می شود

وقتی دلم را یاد تو طوفانی و تر می کند
حال مرا مهتاب هم همواره بدتر می کند

امشب کجا خوابیده ای ؟ آیا کدامین گوشه ای؟
در خلوت شبهای من ، تو در کدامین کوچه ای؟

دوست دارم................

مثل شعری عاشقانه ، خواندنت را دوست دارم

مهمان قلب من باش، ماندنت را دوست دارم

آسمان صاف و ساده ، آبی ات را دوست دارم

دور از ابر سیاهی ، نابیت را دوست دارم

نیمه ماهی ، کنج شبها ، دیدنت را دوست دارم

چون گل خوش رنگ و خوش بو ، چیدنت را دوست دارم

من سلام گرم اما ، ساده ات را دوست دارم

آن نگاه بر زمین افتاده ات رادوست دارم

چشمهای از وفا آکنده ات را دوست دارم

گل بخند ، آرام آرام خنده ات را دوست دارم

آنهمه بخشندگی ، افتادگی را دوست دارم

تا تو هستی در کنارم زندگی را دوست دارم

رفت......................

آمد و قلب مرا دزدید و رفت

بی قراری های من را دید و رفت

او گمان می کرد من دیوانه ام

بر من و احساس من خندید و رفت

غنچه های عشق را از خاک جان

با تمام بی وفایی چید و رفت

دل به او بستم ولی افسوس،او

حال و روزم را کمی فهمید و رفت

باورم شد رفتنش اما عجیب

بعد از او ایمان من لرزید و رفت

خواستم برگردم و عاشق شوم

عشق هم دیگر زمن ترسید و رفت...

تقویم بی بهارم...

کسی آن سوی دیوار دلتنگی هایم گوش ایستاده

تا برای بهانه ای که تقویمم را بی بهار کرد ترانه بسراید

اما...چه بهانه ای

وسیع تر از تو و نگاه بی تفاوت وسکوتی بی نهایت

برای ابدی شدن زمستان قلبم؟

پی نوشت ۱:

کجاست قیصر شعر ایران که باز هم برایمان بنویسد که:

"از تمام رمز وراز های ع ش ق

جز همین سه حرف چیزی سرم نمیشود...

ولی...راستی....دلم که میشود!"

پی نوشت ۲:

گاهی ما را چه میشود

که تمام رویای ما کسی میشود...که ما تمام رویای او نیستیم؟

آن روز خواهد آمد...

من حتم دارم

سرانجام روزی مهربانی

در برابر نگاه بی عاطفه ات کم خواهد آورد

روزی که تنها مامن من

آغوش اشک خواهد بود

وبرای سرودن ترانه

نیازی به نگاه سرشار از دلواپسی نیست

روزی که تنها دغدغه من نگاه خسته وبی پناه مسافریست

که سالهاست ازسفربرگشته

آن روز خواهد آمد

حتی اگر من نباشم...!

خیلی سخته.................

به نام کسی که جدایی رو آفرید تا قدر باهم بودنو بدونیم.

خیلی سخته بعد از چند سال تازه بفهمی که دوست داشتنش دروغ

 بوده ولی بازم بهت بگه دوست دارم. خیلی سخته طعم واقعی مرگو

 بچشی ولی صبح که چشماتو باز میکنی ببینی بازم نمردیو یه روزدیگه

 رو باید بازم با خاطره هاش شروع کنی, ولی اون دیگه پیشت نیست,

 پیشت نیست ولی انگار هر لحظه کنارت ولی تو پیش اون بودیو

 هیچوقت ندیدت, این مثل اون میمونه, تو رو گریه بندازه تو اونوبخندونی

 ولی اون یکی دیگه رو خوشحال کنه. خیلی سخته بهت بگه دوست

 دارم ولی نمیخوامت, میگن با یادش باید زندگی کنی ولی تا کی

 خوابشو ببینی, میگن ناامید نشو آخه درد ناامیدی رو نکشیدن چون

 ناامیدی و تنهایی و گریه تنهاهدیه هایی بوده که اون بهت داده ولی تو

تموم زندگیتو بهش دادی. خیلی سخته بهش دل ببندیو دلتو بشکونه,

 تو هم میتونستی دلشو بشکونی ولی اینکارو نکردی چون خیلی

 دوسش داشتی. خیلی سخته بزرگترین آرزوت مرگ باشه ولی اون

 بتونه با یار تازه رسیدش خیلی راحت زندگی کنه بعد کل ثروتت که

 عشقت بوده با کاخ آرزوهاتو یکجا خراب کنه, اونوقت زیر آوار بی مهری

 و تنهایی از فقر محبت و دوست داشتن تا آخر عمر بشینی و زار زار

 گریه کنی. خیلی سخته آرزوت کسی باشه که از این و اون بشنوی

 براش هیچ اهمیتی نداشتی, حالا دیگه آرزوی نبودنتو میکنه. خیلی

 سخته وقتی یادت میاد که حتی با شنیدن اسمش اونقدر خوشحال

 میشدی که دوست داشتی داد بزنی ولی حالا با دیدنشم چیزی جز

 عذاب نصیبت نمیشه چون اون دیگه واسه تو نیست. خیلی سخته بعد

 از چند وقت که میبینیش اشک تو چشمات حلقه بزنه ولی اشکات

 فقط واسه خودت مهم باشند. خیلی سخته جرات هر کاری رو داشته

 باشی به امید اینکه کوه پشتته ولی وقتی یرگردی و پشتتو نگاه کنی

 ببینی یه عمر پشتت به دره بوده, حالا اون دیگه عشقش یه نفر دیگه

 هست اصلا تو براش مهم نیستی, اصلا رسم بازیه قایم موشک زمونه

 اینه, تو چشم میذاری و من قایم میشم ولی تو یکی دیگه رو پیدا

 میکنی.


خدایا همه این کارارو تو کردی به هر کی دل بستم تو دلمو

شکوندی, هر جا لونه ساختم تو خرابش کردی, هر جا با دیدن کسی

 دلم آرامش میگرفت تو اضطرابو تو دلم انداختی. نمیدونم شایداین کارو

 کردی تا به غیر از خودت به کسی دل نبندمو به کسی امید نداشته

 باشم. پس حالا که همه امیدم به تو, کمکم کن کمکم کن. 


به سلامتی................

*به سلامتی لرزش دست های پیر پدر

*کمپوت باز کردیم بخوریم ، به مامانم میگم : مامان فکرکنم مزش عوض شده ...

میگه : آره .... میگم : بریزمش دور ؟

میگه : نه بزار تو یخچال بابات میاد میخوره !!!!به سلامتی همه باباها....

*به سلامتی مادر...

که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره مادره...

 *ميگن واسه كسي بمير كه برات تب كنه اما مادر من از بچگي تا الان صد بار تب كرد با

 اينكه من يبارم براش نمردم هزار بار برام مرد. سلامتي همه ي اونايي كه واسه مادرشون

 مردند.

 *به سلامتی کسی که وقتی بردم گفت :

 اون رفیــــــــــــــــــــــــق منه .......

وقتی باختم گفت : من رفیـــــــــــــــــــــــــــقتم ......

*به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که

بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند

*به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره

به راننده گفت :پول خورد ندارم واسه همه رو حساب کن....!

* به سلامتی بیل!

که كمرشو راست كرد تا خميدگي كمر بابام مشخص نباشه.

 * به سلامتي كاغذ كه با اون همه خط و اون همه زخمي كه قلم رو دلش ميذاره ،

 درد منو تو  خودش ميريزه.

* به سلامتی اونی که بی کسه ولی ناکس نیست.

*به سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته بازم

 سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌... انگشت کوچیکه ي عشقمم نیستی.

* به سلامتی اونایی که چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل

فانوس دریایی نمی چرخه...

* به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون

 میکنن...

* به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست

ولی هنوزم شکستن بلد نیست...

 *مرد و زغال مثل همند . مرد يه دستيش مثل سياهي زغال  . خشمش مثل قرمزي زغال.

 سكوتش هم مثل خاكستر زغال. سلامتي مرداي زغالي.

 *سلامتي اون قوي كه زمين خورد تا اون ضعيف زمين نيفته.

 * به سلامتی آسمون که با اون همه ستاره اش یه ذره ادعا نداره

 *من و شب و ستاره سه تا باهم رفيق شديم اما هر شب كه نگاه ميكنم يا ستاره نيست يا من.

 سلامتي شب كه حتي اگه ما نباشيم شبشو با ما صبح ميكنه.

گله ای نیست.............

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست


بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست


گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن


گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست


پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف


تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست


گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت


جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست


رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت


بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست

نه نه نه  !

نه نه نه  !


 این هزار مرتبه گفتم نه


 دیگر توان نمانده

توانایی در بند بند من از تاب رفته است


 شب با تمام وحشت خود خواب رفته است


و در تمام این شب تاریک


تاریک چون تفاهم من با تو


انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را تکرار می کند

 


 گفتی 


 امیدهاست


 در نا امید بودن من


 اما


 این ابر تیره را نم باران نبود و نیست

 


انسان به جای آب حرم سراب سوخته می نوشد


گلهای نو شکفته


 این لاله های سرخ


گل نیست


 خون رسته ز خاک است


 باور کن اعتماد از قلبهای کال بار رحیل بسته


 و مهربانی ما را خشم و تنفر افزون


 از یاد برده است


 باورنمی کنی ؟


که حس پک عاطفه در سینه مرده است !

متن وصیت نامه داريوش کبير

اینک که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جز امپراتوری ایران است و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترامند، جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها کوشا باشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد.

اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور دریک زر در خزانه داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد، زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست. البته به خاطر داشته باش تو باید به این حزانه بیفزایی نه این که از آن بکاهی، من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند، اما در اولین فرصت آن چه برداشتی به خزانه بر گردان .مادرت آتوسا ( دختر کورش کبیر ) بر گردن من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .

ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها را که از سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن به وجود نمی آید و غله در این انبارها چندین سال می ماند بدون این که فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه بدهی تا این که همواره آذوغه دو یاسه سال کشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از این که غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین کسری خوار و بار استفاده کن و غله جدید را بعد از این که بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشک سالی شود .هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافیست، چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نا مشروع نمایند نخواهی توانست آنها را مجازات کنی چون با تو دوست اند و تو ناچاری رعایت دوستی نمایی.کانالی که من می حواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود آورم ( کانال سوئز ) به اتمام نرسید و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد، تو باید آن کانال را به اتمام رسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آن قدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا این که در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی، با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوی آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط مکن و برای این که عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند، قانون مالیات را وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ نمایی عمال حکومت زیاد با مردم تماس نخواهند داشت .افسران و سربازان ارتش را راضی نگاه دار و با آنها بدرفتاری نکن، اگر با آنها بد رفتاری نمایی آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل کنند ، اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آن ها این طور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا این که وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند .امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا این که فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بیشتر شود تو با اطمینان بیشتری حکومت خواهی کرد .همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .بعد از این که من زندگی را بدرود گفتم ، بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کردم بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مکن تا هر زمانی که می توانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی من را آنجا ببینی و بفهمی که من پدرت پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم مردم و تو نیز خواهید مرد زیرا که سرنوشت آدمی این است که بمیرد، خواه پادشاه بیست و پنج کشور باشد ، خواه یک خارکن و هیچ کس در این جهان باقی نخواهد ماند، اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت مرا ببینی، غرور و خودخواهی بر تو غلبه نخواهد کرد، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی، بگو قبر مرا مسدود کنند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا این که بتواند تابوت حاوی جسدت را ببیند.زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعی و هم قاضی نشو، اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بی طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد و رای صادر کند، زیرا کسی که مدعیست اگر قضاوت کند ظلم خواهد کرد.هرگز از آباد کردن دست برندار زیرا که اگر از آبادکردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت، زیرا قائده اینست که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود، در آباد کردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول قرار بده .عفو و دوستی را فراموش مکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولی عفو باید فقط موقعی باشد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .بیش از این چیزی نمی گویم، این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو اینجا حاضراند کردم تا این که بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم مرگم نزدیک شده است .

من از قصه زندگی ام نمی ترسم

من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.

ای بهار زندگی ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست

اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد

برگرد

باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را

باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا

باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.

بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم

بدان که قلب من هم شکسته

بدان که روحم از همه دردها خسته شده.

این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.

بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام...