ببین تنهای تنهایم
 
ببین بیگانه با خویشم
 
ببین در زیر این فریادهای خشم پولادین
 
که چون پتکی به سر میکوبدم نالان از خویشم
 
و دیگر هیچ امیدی به فرداهای این دل نیست
 
که ایا میشود با یاری عشقم
 
به فریادی به پا خیزم؟
 
و با قلبی پر از دردو
 
صدایی که پر از بغض و سکوت و درد دل باشد
 
بگویم دوستت دارم؟
 
بفهمانم که من چون دیگران هم سینه ای و اندر دلی دارم؟
 
ولی ایا به فریادی که از قلبی سیاه و از دلی در استان مرگ برخیزد
 
صدایی پاسخی گوید؟
 
صدای ناله ای خیزدکه من هم دوستت دارم؟
 
نمیدانم
 
نمیدانم....