سوال های بی جواب................
چرا دنیای ما اینقد غمگینه...؟؟؟
چرا هر چی می پرسم بی جوابه
تهِ حکمت سرای تو همینه...؟؟؟
یکی تو امریکا تو عشق و حاله
یکی تو افریقا از درد می ناله
یکی عارف، یکی زاهد، یکی مست
یکی ل؟ ؟ و پتی، تو ابتذاله
یکی روز و شبا همش خندونه
یکی از بچّگی دنبال نونه
یکی پروانه شد پرواز کرد رفت
یکی تنها و غمگین کنج خونه
یکی "والژان" که منجی "کوزت" شد
یکی بازرس "ژاور" بد جنس پلیسه...!!!
"نل" و پدربزرگ با هم می رفتن*
آخه کجا، کجا، کجا پردیسه...؟؟؟!!!
.
.
.
چرا باید همش تبعیض باشه...؟؟؟
چرا سهم همه یکسان نباشه...؟؟؟
چقد خوب بود که یک روز توی دنیا
کسی قلب کسی رو نخراشه...!!!
کی مرز بین کشورها رو کاشته...؟؟؟
میون خونه ها دیوار گذاشته
چرا جنگ و چرا خونریزی و قتل
چه جرمی مادرِ بیچاره داشته...؟؟؟
کی گفته آدما این حقّو دارن
پرنده ها رو تو قفس بذارن
خودت بهتر می دونی که خدایا
هنوز اون جوجه ها در انتظارن...
نگو با من نپرس از این سوالا
یه وقت قهرش می گیره اون خدا رو
میگم می پرسم و اون خوب می دونه
می خوام تغییر بده حکم و قضا رو...!!!
سرِ سودائی ام آروم نداره
دلم از بچّگی چه بی قراره
فقط کاشکی دلم تا روز محشر
یه کم آروم بشه دووم بیاره...؟؟؟