دلم گرفته.....

امشب دلم گرفته است

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم 

از ابرهای تیره ای که با نسیم خیانت به آسمان دلم آوردی

می خواهم گریه کنم اما نمی توانم ...

می خواهم تو را به یاد بیاورم ...

و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم

اما افسوس ... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند ! ...

می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی رو

به یاد بیاورم ... اما افسوس ...

آخرین نگاه تلخ و سرد تو نمی گذارد ! ...

می خواهم اولین دقایق با تو بودن را

به یاد بیاورم ... اما افسوس ...

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم

اما نه! دلم نمی آید .....

به تمنای نگاهت دل دیوانه من

 

                      همه شب در پی دیدار تو آرام گرفت

 

    چه کنم تا که بفهمی ای دوست

 

                      دل من نقش رخت از شرب ناب گرفت

 

    تا به وصلت برسم من ای یار

 

                      بی قراری همه دم راحت این جان بگرفت

 

    من تو را خواهم و جز تو نرود جای دگر

 

                      دل شیدای,همی قلب تو را جای گرفت

 

    به زبان دل این عاشق خود نیک نگر

 

                      که همی عشق تو بربام  دلش جای گرفت

 

    به امید با تو بودن ای یار

 

                      شب تار دل من رنگ بهاران بگرفت.

زمان

زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی
چقدر حرف نگفته در دل باقی ماند
حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد
حرفهای نا تمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند
ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده
به تکاپو می افتی ....در غربت بیابان و در کوچ شبانه پرستوها
در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردی
دیر شده خیلی دیر
هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی
و حالا می بینی دیگر فردایی وجود ندارد
سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی
و یا شاید نمی فهمیدی
امروز حقیقت را باور می کنی....
اما افسوس که زودتر از آنچه فکر می کردی دیر شده

منتظر نباش

منتظر نباش

که شبی بشنوی از این دلبستگی های ساده، دل بریده ام.


که عزیز بارانی ام را،


در جاده ای جا گذاشتم یا در آسمان به ستاره ی دیگری سلام کردم؛

توقعی از تو ندارم اگر دوستم نداری،


درهمان دامنه ی دور دریا بمان هر جور تو راحتی.
ستاره ی من؛

همین سوسوی تو از آن سوی پرده ی دوری برای روشن کردن اتاق

تنهاییم کافیست.

من که این جا کاری نمی کنم،


فقط گهگاه گمان دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم.

همین

این کارهم که نور نمی خواهد.


می دانم که به حرفهایم می خندی...

مرا از ياد خواهی برد می دانم

مرا از ياد خواهی برد می دانم

 

و من از ديدگان سرد تو يك روز می خوانم

 

  سرود تلخ و غمگين خداحافظ  مرا از ياد خواهی

 

برد و از يادم نخواهی رفت من اين را خوب می دانم

 

  كه روزی هم مرا از خويش خواهی راند و قلبت را كه

 

 روز ی آشيانه گرم عشقم بود خواهی برد، تو از يادم

 

 نخواهی رفت و چشمان تو هر شب

 

آسمان تيره ی احساس من را نور می پاشد

 

 و من با خاطراتت زنده خواهم بود چه غمگينم

 

  از اين رفتن و از اين روزهای سرد تنهايی چه بيزارم

 

 مرا از ياد خواهی برد می دانم

 

    و مي دانی كه از يادم نخواهی رفت

زندگی....

نوشتن بر خاک آسان تر و بر سنگ سخت تر است !!!

 

با انگشت بر خاک می نویسی وبا تیشه بر سنگ

 

نوشته های خاکی میهمان اولین نسیم است

 

نوشته های سنگی میهمان تمام تاریخ

 

زندگی را بر خاک می نویسی یا بر سنگ ؟!

غم....

میان قلب من اندوه جاریست

دلم تنها و بی کس چون قناریست

چو گل در خاک گلدانی غریبه

درون پوسیده و ظاهر بهاریست

شکستم سوختم طاقت سر آمد

بگو با من:دوایت بردباریست

که را گویم در این قربت خدایا

مرا در سینه زخمی سخت کاریست

درون قاب کوچک زنده ماندن

نشان از لحظه های بی قراریست

نمی دانم چرا غم آشنایم

همیشه شادی از قلبم فراریست

بي تو هيچم...

من بي تو هيچم ،‌تو باور نكن

خيسم ز گريه، تنهاترم نكن

عاشق نبودم تا با تو سر كنم، آتش نبودم، خاكسترم نكن

اگه عاشقت نبودم،‌اگه بي تو زنده بودم

تو بمون كه بي تو غصه مي خورم

اگه دل به تو نبستم،‌اگه اين منم كه هستم

ولي از هواي گريه ات پرم

اگه شكوه دارم از تو

اگه بي قرارم از تو

تو بمون كه آشيانه ام تويي

به هوايت اي ستاره، به تو مي رسم دوباره

اگه عاشقم ، بهانه ام تويي

دل كنده بودم از همزبونيت

پنهون نكردي از من نشونيت

من پا كشيدم از عهد بسته ام، تو پافشردي بر مهربونيت

اگه همزبون نبودم، اگه مهربون نبودم

چه كنم اين دل شكسته رو

اگه سرد و مرده بودم، اگه پر نمي گشودم

به تو بستم اين دو بال خسته رو