قطار...................
ازشهر رفته است و من از راه رفته ام
مثل ستاره بیخ دل ماه رفته ام
دستی تکان نداده زلیخای خیس من
یوسف تر از قدیم ته چاه رفته ام
حرفی نزد از ان همه درد و دریغ و اه
با رده پاش گفته که بیگاه رفته ام
یک سایه پشت بیدها مجنون نشسته است
یک عمر پشت بید ها گمراه رفته ام
می پیچد از حوالی چین های دامنش
خوشبو گلی قشنگ که با اه رفته ام
تاسوت میزند قطار از دور دست درد
سمت قرار این دلم جانکاه رفته ام
برگرد ای قطار خبرساز نیمه شب
بر ریل ها جوانی ام را راه رفته ام
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۴:۳۴ ب.ظ توسط دل شکسته
|