احساس می کنم مثل یه یخ دارم ذوب می شم یا مثل یه تیکه چوب دارم می سوزم و تبدیل به یه تیکه ذغال زشت و سیاه می شم. اما نه! اون چیزی که داره منو ذره ذره از بین می بره توی وجودمه

بدیش اینه که دیده نمی شه . قالب بیرونیم کاملا آرومو سرحال و بی شکایته . مثل همیشه

اما من دارم تحلیل می رم . دارم خالی می شم . دارم....

نمی دونم چه اتفاقی داره برام می افته ، فقط می دونم که از خط آخر این بازی هم گذشتم ...

هر چی چشم می گردونم و دستامو به این طرف و اون طرف پرت می کنم ، هیچ چیزی پیدا نمی کنم که...

البته بی انصافی نمی کنم ، یه چیزایی هست

اما من حالم بده حالم بده حالم خیلی بده

حتی دیگه خودمم نگران خودم شدم

حتی دیگه دل خودمم برای خودم می سوزه

چرا دل تو نسوخت...