به معشوقم بهترین عشق را هدیه میکنم
عشق سراسر
وجودم را گرفته و مرا در کوچه های باریک خود به هر سو می کشاند.قلبم
می ﭠﭙد و مرا صدا می زند و از من می خواهد که با او در احساسش شریک شوم.از من
می خواهد که برای او کمکی باشم تا آرامتر به ضربان درآید
با یاد او هر لحظه اشکهایم بر من چیره می شودو یارای مقابله را از من میگیرد
آه دل من تو با من چه کردی
آرامش زندگی ﭘر از نشاطم جای خود را به طوفانی عظیم و دردی جانکاه داده.و من توان
مقابله با آن را ندارم
خدایا من دلم را به تو ﺳﭙرده بودم.از تو خواسته بودم که دروازه های دل ﭘر احساسم را
تنها برای یک نفر باز کنی.کسی که بتوانم در دنیای ﭘر از عشق او گم شوم و خود را یارای
مقابله با احساسی که او نسبت به من دارد و احساسی که خود نسبت به او دارم نبینم.از تو
خواسته بودم که اگر دروازه های دل من را برای او باز کردی من را در دریای عشق بی
انتهای او غرق کنی
کاش توانایی بیان احساسم را داشتم.کاش زبانم از بیان آن عاجز نبود
کاش او را با لبخندی از عشق سرمست وجود خود می کردم
کاش می دانست که چگونه دل در گروی عشق او ﺳﭙرده ام
کاش می دانست که انتظار در زندگی ﭘر احساس من به ﭘا یان رسیده و من تفاوت این
احساسی را که تنها نسبت به او دارم با تمامی احساس هایی که در زندگیم داشته ام باور
کرده ام
ای کاش های من هرگز به حقیقت تبدیل نمی شود. هرگز
خدایا نمی دانم چرا با من اینگونه کردی.من تو را باور دارم و تو تمامی اعتماد من در
زندگی هستی.کلید دروازه های دلم را نیز به همین دلیل به تو ﺳﭙردم
اینک که تو آن را باز کرده ای من نمی توانم جوابگویی به آن باشم
چرا اگر لحظه بزرگ زندگی من فرا رسیده و تو آن را برایم فراهم کردی.زندگیم به سویی
می رود که هر لحظه بیشتر مرا در خود غرق میکند؟چرا نمی توانم تصمیمی بگیرم که
سراسر زندگیم را ﭘر از نشاط کند؟چرا قادر نیستم نه دلم را باز ﭘس گیرم و نه قادرم رهایش
سازم تا با ﭠﭙش های تند و بی اندازه اش مرا به سمت دنیای متفاوتی بکشاند؟
خدایا نمیدانم در کدامین برزخ زندگی دست و ﭘا میزنم.نمیدانم این راهی که در آن قصد
حرکت دارم مرا به کدامین وادی میکشاند
زمانی حاضر بودم هر بهایی را برای دلی که از احساس مالامال باشد ﺑﭙردازم.می خواستم
رنگ عشق را به تمامی زندگیم بزنم.می خواستم که زندگی سیاه و سفیدم را با آن رنگی
کنم
وقتی صدایش را در ذهن خود مرور می کنم می بینم که در آن لحظه صدای او آرامشی
بس عظیم برای دل خسته من است.صدایش نوید امنیتی بزرگ است.امنیت وآرامشی که می
توانم تا ابد ان را از آن خود کنم
می دانم که او نیز احساسی همانند من دارد.می دانم که دوستم داردومیدانم که دلش را با
همه وجود به من داده است
می ﭠﭙد و مرا صدا می زند و از من می خواهد که با او در احساسش شریک شوم.از من
می خواهد که برای او کمکی باشم تا آرامتر به ضربان درآید
با یاد او هر لحظه اشکهایم بر من چیره می شودو یارای مقابله را از من میگیرد
آه دل من تو با من چه کردی
آرامش زندگی ﭘر از نشاطم جای خود را به طوفانی عظیم و دردی جانکاه داده.و من توان
مقابله با آن را ندارم
خدایا من دلم را به تو ﺳﭙرده بودم.از تو خواسته بودم که دروازه های دل ﭘر احساسم را
تنها برای یک نفر باز کنی.کسی که بتوانم در دنیای ﭘر از عشق او گم شوم و خود را یارای
مقابله با احساسی که او نسبت به من دارد و احساسی که خود نسبت به او دارم نبینم.از تو
خواسته بودم که اگر دروازه های دل من را برای او باز کردی من را در دریای عشق بی
انتهای او غرق کنی
کاش توانایی بیان احساسم را داشتم.کاش زبانم از بیان آن عاجز نبود
کاش او را با لبخندی از عشق سرمست وجود خود می کردم
کاش می دانست که چگونه دل در گروی عشق او ﺳﭙرده ام
کاش می دانست که انتظار در زندگی ﭘر احساس من به ﭘا یان رسیده و من تفاوت این
احساسی را که تنها نسبت به او دارم با تمامی احساس هایی که در زندگیم داشته ام باور
کرده ام
ای کاش های من هرگز به حقیقت تبدیل نمی شود. هرگز
خدایا نمی دانم چرا با من اینگونه کردی.من تو را باور دارم و تو تمامی اعتماد من در
زندگی هستی.کلید دروازه های دلم را نیز به همین دلیل به تو ﺳﭙردم
اینک که تو آن را باز کرده ای من نمی توانم جوابگویی به آن باشم
چرا اگر لحظه بزرگ زندگی من فرا رسیده و تو آن را برایم فراهم کردی.زندگیم به سویی
می رود که هر لحظه بیشتر مرا در خود غرق میکند؟چرا نمی توانم تصمیمی بگیرم که
سراسر زندگیم را ﭘر از نشاط کند؟چرا قادر نیستم نه دلم را باز ﭘس گیرم و نه قادرم رهایش
سازم تا با ﭠﭙش های تند و بی اندازه اش مرا به سمت دنیای متفاوتی بکشاند؟
خدایا نمیدانم در کدامین برزخ زندگی دست و ﭘا میزنم.نمیدانم این راهی که در آن قصد
حرکت دارم مرا به کدامین وادی میکشاند
زمانی حاضر بودم هر بهایی را برای دلی که از احساس مالامال باشد ﺑﭙردازم.می خواستم
رنگ عشق را به تمامی زندگیم بزنم.می خواستم که زندگی سیاه و سفیدم را با آن رنگی
کنم
وقتی صدایش را در ذهن خود مرور می کنم می بینم که در آن لحظه صدای او آرامشی
بس عظیم برای دل خسته من است.صدایش نوید امنیتی بزرگ است.امنیت وآرامشی که می
توانم تا ابد ان را از آن خود کنم
می دانم که او نیز احساسی همانند من دارد.می دانم که دوستم داردومیدانم که دلش را با
همه وجود به من داده است
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم تیر ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۹ ق.ظ توسط دل شکسته
|