واژه ها مقابل دیدگانم رژه میرود

انگارلبریز میشوم

برای ازتوگفتن ...

برای ازتونوشتن....

اما تا قلم برروی صفحه مینهم

همه واژه ها میگریزند

ومن خالی میشوم

انگارحتی واژه ها هم میدانند

که ازتو گفتن ونوشتن

در توان انها نیست

و من میمانم

و صفحه خالی......

که تورا میخواند

تنها به هزارویک ترفند

چند واژه را ازمیان سیل واژگانی که میگریزند

بر قفس سفیدکاغذ حبس میکنم

چه کلام کاملی میشود

دربیان هزار جمله ی ناگفته

تنها همین                    دوستت دارم