دیریست.....................
دیریست!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ اتش و خون دارد این زمان
هنگام رهایی لبها و دست ها
عصیان زندگی است
...........
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
.............
دیریست!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامهٔ رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است
زودست !
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ اتش و خون دارد این زمان
هنگام رهایی لبها و دست ها
عصیان زندگی است
...........
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
.............
دیریست!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامهٔ رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است
زودست !
نرسیدست کاروان ...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و
پردهٔ تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که
گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خندهٔ گمگشته بازیافت،
من نیز باز
خواهم گردید آن زمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسه ها
سوی بهارهای دل
انگیز گل فشان
سوی تو،
عشق من ....
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۹:۵۲ ق.ظ توسط دل شکسته
|