نه من دیگر به روی ناکسان هرگز نمیخندم

 

دِگر پیمان عشق جاودانی

 

با شما معروفه های پست هر جایی نمیبندم

 

شما کاینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت

 

 ز قلب آسمان جهل و نادانی

 

به دریا و به صحرای امید عشق بی پایان این ملت

 

تگرگ ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید

 

شما٬کاندر چمن زار بدون آب این دوران طوفانی

 

بفرمان خدایان طلا٬تخم فساد و یاس می کارید..

 

شما رقاصه های بی سرو بی پا

 

که با ساز هوس پرداز و افسون ساز بیگانه

 

چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور و نعمت

 

به بام کلبه فقرو به روی لاشه ی صد پاره زحمت

 

سحر تا شام می رقصید

 

قسم:بر آتش عصیان ایمانی

که سوزانده است تخم یاس را در عمق قلب آرزومندم

 

که من هرگز به روی چون شما معروفه های پست هر جایی

 نمیخندم

پای می کوبید و می رقصید

 لیکن من...

به چشم خویش می بینم که می لرزید

 

می بینم که می لرزید و می ترسید

 

از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم

 

که در عمق سکوت این شب پر اظطراب و ساکت و فانی

 

خبرها دارد از فردای شور انگیز انسانی

 

و من...

 

هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی

 

کنون خاموش دربندم

 

ولی هرگز به روی چون شما

غارتگران فکر انسانی نمی خندم