اولين نقطه اي که از مرکز کائنات گريخت

و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!

من اولين قابله اي هستم که ناف شيري را بريده است!

اولين آواز را من خواندم ،

براي زني که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،

تنها نارگيل شامم را قاپيدُ برد !

من اولين کسي هستم که از چشم زني ترسيده است!

من ماگدالينم ! غول تماشا !

کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !

سپهر را من نيلگون شناختم !

چرا که همرنگ هوس هاي نا محدودِ من بوذه !

خدا ، کران بيکرانه شکوهِ پرستش من بود

و شيطان ، اسطوره تنهائي انديشه هاي هولناک من !

اولين دستي که خوشه اولين انگور را چيد دستِ من بود !

کفش ، ابتکار پرسه هاي من بود

و چتر ، ابداع بي ساماني هايم !

هندسه ! شطرنج سکوت من بود

و رنگ ، تعبير دل تنگي هايم !

من اولين کسي هستم که ،

در دايره صداي پرنده يي بر سرگرداني خود خنديده است!

من اولين سياه مستِ زمينم !

هر چرخي که مي بينيد ،

بر محور ِ شراره هاي شور عشق من مي چرخد !

آه را من به دريا آموختم !