.....................
اولين نقطه اي که از مرکز کائنات گريخت
و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!
من اولين قابله اي هستم که ناف شيري را بريده است!
اولين آواز را من خواندم ،
براي زني که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،
تنها نارگيل شامم را قاپيدُ برد !
من اولين کسي هستم که از چشم زني ترسيده است!
من ماگدالينم ! غول تماشا !
کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !
سپهر را من نيلگون شناختم !
چرا که همرنگ هوس هاي نا محدودِ من بوذه !
خدا ، کران بيکرانه شکوهِ پرستش من بود
و شيطان ، اسطوره تنهائي انديشه هاي هولناک من !
اولين دستي که خوشه اولين انگور را چيد دستِ من بود !
کفش ، ابتکار پرسه هاي من بود
و چتر ، ابداع بي ساماني هايم !
هندسه ! شطرنج سکوت من بود
و رنگ ، تعبير دل تنگي هايم !
من اولين کسي هستم که ،
در دايره صداي پرنده يي بر سرگرداني خود خنديده است!
من اولين سياه مستِ زمينم !
هر چرخي که مي بينيد ،
بر محور ِ شراره هاي شور عشق من مي چرخد !
آه را من به دريا آموختم !