سال نو مبارک...........
سفره ای از سکوت می چینم
خسته از انتظار و دوری ها
سالهایی که آتشم زده اند
وسط چارشنبه سوری ها
بچّه بودم... و غیر عیدی و عشق
بچّه ها از جهان چه داشته اند؟!
در ِ گوشم فرشته ها گفتند
لای قرآن «تو» را گذاشته اند!
خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریه ام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مُرد و آرام روی آب آمد
پشت اشک و چراغ قرمزها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزه ای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم
«وَانْ یَکاد»ی که خواندم و خواندی
وسط قصّه ی درازی ها!!
باختم مثل بچّه ای مغرور
توی جدّی ترین ِ بازی ها!
سبزه ها را گره زدم امّا
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذرّه ذرّه می میرندهمه ی سال های بی تحویل!
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم فروردین ۱۳۹۲ ساعت ۴:۲۱ ب.ظ توسط دل شکسته
|