عروسک خیمه شب بازی...........
چه وحشیانه بریدند ناف خاطراتمان را پنبه حلاجی نشده در گوششان کرشوند صدای هق هق دل کندن را دزدان دریای دل بودند چشم بستند کور شوند گام های لرزان رفتن را . . . با تو دگر سخنی نیست تو را از تو ربوده اند تهی کرده اند احساس غریبت را کلاغ مزرعه شان باش زرق و برقشان بیافزایی اما برای چشم هایت سخنی مانده می بینی و نمی بینی؟ نقشه شوم که را می بینی؟! . . .
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۴۰ ب.ظ توسط دل شکسته
|