اقـیانـوس است و قـایـقی کـه نمی دانـم کی شکـست ؟

مـنم و ایـن دایـره و بی نهایـت شـعاع!

کـدام طـرفی شـنا کـنم که خـورشید کـه زد لـب ساحـل بـه هـوش بـیایم و

نـدانـم کی رسـیدم؟

مـن دسـت ها را قـرنی سـت در جـیب هـایـم دارم و شعـر می خـوانـم و

 شعـر می گـویم 

دسـت هـا در جـیب و مـن همـیـن طـور وسـط یک خـیابـان صاف و طـولانی ،

 آرام آرام راه می روم 

 فرو می ریـزنـد ، بـی آنکـه وحـشت و حـتی تـعجب  

بـی آنکـه بـه خـودم زحـمت دهـم کـه سـر بگردانـم حـتی!

مـن قـدم می زنـم و بـه شـعـاع هـای سرسام آور ایـن دایـره فکـر می کنـم و

ایـن دیـوارهـا ،ایـن دیـوارهای 

هـمیـن طـور می ریـزند پـایـیـن 

مـن بـرای بـیدار شـدن از خـواب دلـیل مـی خواهـم ...

مـن بـرای  بـیـدار شـدن از خـوا ... اِ اِ اِ   ایـن را کـه هـمیـن الان گـفـتم !

مـن بـرای نـشسـتن تـوی کـافـه و سـیگـار آتـش زدن وسـر بـه صنـدلی تـکـیه زدن

و حـل کردن فـلسفـه جـهان 

بـه صـدایی بـا تـه زنگ اطـمیـنان .. ..