نمی شود دور از تو ایستاد و نگاهت کرد،

 

نمی شود نزدیکت ایستاد و نگاهت کرد،

 

انگار گرمایی می کشه منو سمت خودت ، از یه جا که جلوتر می آم ،

یهو همه جا یخ می زنه ، دیگه گام از گام نمی تونم بردارم ،

فقط می لرزم و نگاهت می کنم...

 

         خیال در همه عالم برفت و باز آمد       که از وجود تو خوش تر ندید جایی را