کمتر............
کمتر رانندگی می کنم ، بیشتر پیاده روی می کنم ، بیشتر با وسایل نقلیه
عمومی این طرف و آن طرف می روم ، می خواهم سهمی داشته باشم ،
در کمی بهتر بودن هوایی که مال من هم هست .
تلفن همراهم همیشه همراهم نیست ، گاهی بدون تلفن می روم توی
کوچه ، توی خیابان ، توی مطب دکتر ، مگر باید همیشه در دسترس باشم
؟ وقتی همیشه در دسترس باشم ، دسترسی به خودم کم کم دشوار
می شود . می خواهم از خودم سهمی داشته باشم ، خودی که دلش
هوای مرا می کند و دلش می خواهد جایی در خلوت به او توجه کنم ...
دوست دارم کمتر حرف بزنم ، بیشتر گوش کنم ، بیشتر کتاب بخوانم ،
می خواهم چیزی یاد بگیرم ، باور دارم وقت برای زیستن خیلی کم است و
خیلی چیزهاست که هنوز بلد نیستم.
دوست دارم بیشتر بخندم ، کمتر گریه کنم ، برای همین آدم های زندگیم
خیلی زیاد نیستند ، فقط چند نفری ...
می خواهم از زندگی سهمی از زندگی کردن داشته باشم و نه فقط زنده
بودن ، و همه ی اینها برایم عادی است ، برایم یک زندگی خیلی معمولی
است و هی از کنار من رد می شوند و صدایشان به گوش می رسد که
این زن چقدر تلخ است ، چقدر تلخ !