حالا که می دانم

دیگرعاشقم نمی شوی

آواز می خوانم گاهی

با صدای پرستوهای نزدیک خانه ات

حالا که می دانم 

دیگرعاشقت نمی شوم

می رقصم گاهی

شبیه برگ های گیاهان خانه ات

حالا که می دانم

تو رفته ای و من نیز

دیگربه یادت نخواهم بود

نقاشی می کنم گاهی

جهان زیبایی را

که هرگز نداشتیم

برای روزهایی که خواهند آمد

برای آنها که خواهند ماند

 

برای آنها که عاشق می شوند

برای شاعرانه بودن

و شاعرانه یعنی 

جهان را زیباتر خواستن

حتا وقتی که تو نیستی

حتا وقتی که من رفته ام