نشود فاش کسی آنچه میان من وتوست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من وتوست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من وتوست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت وگویی و خیالی ز جهان من وتوست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هرکجا نامه عشقست نشان من وتوست

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه ومهر
وه ازین آتش روشن که بجان من وتوست