تو......
همیشه برای دیدنت لحظه شماری می کردم
ولی حالا که لحظه ها نمی خواهند شمرده شوند من چه کنم
من همیشه منتظر روزی هستم که دست تو در دست من باشد
ولی حالا که خدانمی خواهد نمی دانم چه کنم
بذار قسمت یا بخت یا هر چی که اسمشو بذاری
هر چه می خواهد بر سر ما بیاورد
دوست داشتم سرنوشت من به غیر از این بود
من از جدایی و تنهایی در هراسم
آخه بی تو من دیوونه می شوم...
باور نداری
+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم دی ۱۳۸۴ ساعت ۱:۴۸ ب.ظ توسط دل شکسته
|