زیبایی عشق
از كوچه زيباي تو امروز گذشتم
ديدم كه همان عاشق و معشوقه پرستم
يك لحظه به ياد تو از آن كوچه گذشتم
ديدم كه زسر تا بقدم شوق و اميدم
هر چند گل از خرمن عشق تو نچيدم
آن شور جواني نرود از ياد
اي راحت و آرام دل من خانه ات آباد
با ياد رخت اين دل افسرده شود شاد
هرگز نشود مهر تو اي شوخ فراموش
كي آتش عشق تو شود يكسره خاموش
هر جا كه نشستم سخن از عشق تو گفتم
با اشك جگر سوز دل سخت تو سفتم
خاك ره اين كوچه به خار مژه رفتم
دل مي تپد
شنيدم كه چون قويِ زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند
به موجي رَود گوشه اي دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
كه خود در ميان غزل ها بميرد
گروهي بر آنند
كه اين مرغ شيدا كجا عاشقي كرد
آنجا بميرد
شب مرگ از بيم آنجا شتابد
كه از مرگ غافل شود تا بميرد
شنيدم من اين نكته باور نكردم
نديدم كه قويي به صحرا بميرد
چو روزي ز آغوش دريا بر آمد
شبي هم در آغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي آغوش باز كن
كه مي خواهد اين قوي زيبا بميرد