محرم ...
محرم که می اومد هر سال اصلا اینطوری نبودم ...
یعنی بهونه ام برای رفتن به مجالس اینقدر سطحی نبود ...
اما الان نه !
وقتی که دارن مداحی می خونن من فکر گرفتن سلامتی ام و آرزوهام می افتم ...
از خودم بدم میاد ... خیلی هم بدم میاد ...
هیچوقت دوست نداشتم ائمه و اهل بیت رو بخوام فقط برای اینکه حاجتمو بگیرم .
اما الان اینجوری شدم . هر کاری هم می کنم که فکرمو متمرکز کنم به جای دیگه ای ٬
نمی شه. یه جورایی خجالت می کشم ... شرم دارم ...
آخه اون قدر ذهنم کوچیکه که نمی تونه بفهمه که بابا ! امام تو رو ٬ بچه هاشو ٬ شهید
کردن خانوادشو به اسیری گرفتن ... اون وقت تو به جای اینکه فکرت متمرکز بشه روی امام
خودت و مهمتر از اون هدفی که داشته ٬ نشستی که آی خدا حاجتامو بده ؟!
مسخره اس ... خیلی مسخره اس ...
من نمی خواستم اینجوری باشم ٬ اینجوری بشم ... هیچوقت نمی خواستم کسی رو بخوام
برای خودم ...
اما چرا الان اینجوری شدم ؟!
ایشالا خدا همه ما رو کمک کنه که برسیم به معرفت واقعی ٬ که این مهمتر از همه چیزه !