هی رفیق میدونی چی میشه؟؟؟

نه..نه نمیدونی چی میشه...

یه روزی میرسه که همه ی احساس ها خاموش میشن...

روزی میرسه که همه ی احساس ها میمیرن...

درست مثل اون حس پاک و کودکانه ای که مرد...

آره اون احساس قشنگی که منو میتونست به اوج ببره مرد...

زمان میگذرد...

زمان مرگ تک تکشون فرا میرسه...

وقتی که تموم شدن من میمونم...

من میمونم و یه دنیا تاریکی و تنهایی...

اون وقته که از سختیها و دردهای زندگی سرمو میزارم رو میز و با آهنگ لورینا گریه میکنم درست مثل امروز....

من برای خودم اشک میریزم...من برای خودم غصه میخورم...من به خودم دلداری میدم...من خودمو بغل میکنم...من به خودم میگم ارزششو نداره...

هی پس چی ارزش داره؟؟؟

دنیا رو سیاهی گرفته...هر جارو نگاه میکنی تنهایی میبینی...

هیشکی نیست تا بهش بگی دوست دارم...بغلت کنه و پر از حس آرامش بشی...

میدونی روزگاری رسیده که احساس دوست داشتن معنایی نداره...

احساس تنفر هم بی معتی تر از همیشه شده...

آره مرگ همه ی این احساس ها فرا رسیده...

اون وقته که ما میتونیم بگیم love = hate

هی من امروز نداشته های زندگیمو بد جور کم داشتم...