تنهایی
تاهمسفرم عشق است در جاده تنهايي از دست نخواهم داد دامان شكيبايي تا من به تو دل دادم افسانه شده يادم چون حافظ و مولانا در رندي و شيدايي از عشق تو سهم من ،همواره همين بوده است رسوايي و حيراني ، حيراني و رسوايي تو آتش و من دودم ،دريا تو و من رودم هرچند محال اما ، چيزي است تماشايي چندي است كه پيوندي است پيوند خوشايندي است بين تو و آيينه ،آيينه و زيبايي من دستم و تو بخشش ، تو هديه و تو خواهش من زين سو و تو زان سو ،مي آيم و مي آيي با گردش چشمانت افتاده به ميدانت انبوه شهيدانت ،تا باز چه فرمايي بي ساحل آغوشت آغوش سحرپوشت چندي است كه طوفاني است ،اين ديده دريايي
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۸۴ ساعت ۱۱:۳ ب.ظ توسط دل شکسته
|