چشمهایت نازنین با چشم من هم بازی است
چشمهایت بهترین با مرگ من هم راضی است
قصه ما قصه شیرین وفرهاد ودل است
قصه کشتی عشق مانده در چنگ گل است
نازنین بخشا که از وصف جمالت عاجزم
صبر کن سوی دیار وصفه من عازمم
من نمی دانم چه کردم کز سرایت رانده ام
این چه بازی است که من در اولش هم مانده ام
سالها دوری زتو هستس من بر باد داد
شکر ای بهتر زگل رسم وفا را یاد داد
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۸۴ ساعت ۱:۴۰ ب.ظ توسط دل شکسته
|