مریم!

دوریت را چگو نه باور کنم؟

دلم پر از غم گهنه ی تنهایست . داستان اندوهم پر از رنج است.

رنج را چگو نه باور کنم؟

وقتی به تصویرت خیره می شوم، تصویری که هنوز لبخند می زند و می خواهد با من حرف بزند

و اصلا پیر نشده است گریه ام می گیرد .

دلتنگ کنار قاب عکست می نشینم و آرزو می کنم که

حصار قاب را کنار بزنی و بیرون بیایی .

بیا، تا با لحظه ای عطر گیسوانت آرام بگیرم و بر زانوانت تکیه کنم و به خواب می روم .

آغوش تو،

بهترین تکیه گاه من بود و ئیگر نیست .

من در هر صبح نام تو را صدا می زنم

وبا یادت زندگی می کنم .