دشت نگاهت جای آهوهاست می دانم
دستان پاکت مثل من تنهاست ، می دانم
هرگز دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد
حجم دل تو وسعت دریاست ، می دانم
می آیی و با دستهایت پاک خواهی کرد
اشکی که روی گونه ام پیداست ، می دانم
برگشتنت در قلبهای مردم مرده
همرنگ طوفانی ترین دریاست ، می دانم
جای سرانگشتان پر نورت ، در این ظلمت
مانند رد باد بر صحراست ، می دانم
در باور کوتاه این مردم نمی گنجی
وقتی بیایی اول دعواست ، می دانم
آقا ، اگر تو برنمی گردی دلیل آن
در چشمهای پر گناه ماست ، می دانم
ای کاش برگردی و بعد از اینهمه دوری
یکباره حس بودنت زیباست ، می دانم
تو باز می گردی اگر امروز نه ، فردا
از آتشی که در دلم برپاست می دانم
آخر نقدر من سوروشوم قافله لردن
آیا نه خبر واردی دسینِِّنر هله یوخدی
عاشق اولاسان یاره الین چاتمیه هرگز
عاشقلره اونّاندا چتین مرحله یوخدی
((یعنی ))
((عاشق باشی و دستت هرگز به یارت نرسد ))
((برای عاشقان مرحله ای سخت تر از این نیست ))