راستی تا حالا به مرگ فکر کردید ، کمتر کسی پیش میاد که به این موضوع فکر نکرده باشه ، فکر کردید چقدر زنده اید ، زیاد عمر میکنید یا کم ... چه احساسی نسبت به این موضوع داشتید ، خودتونو جزو اونایی میدونید که زیاد زندگی میکنن یا اونایی که کم زندگی میکنن ...

میدونید من فکر میکنم طول زندگی اصلا مهم نیست ، مهم عمق زندگی ، که تو این مدتی که بودم چی فهمیدم ، چکار کردم و کجا رفتم ...

راستش من خودمو جزو اونایی میبینم که خیلی عمر نمیکنن ... نمیدونم یه حس عجیبیه که بهم میگه زیاد عمر نمیکنی ، که البته میگم مهم طول عمر نیست ، شاید برای بقیه هم این احساس پیش اومده باشه نمیدونم ...

احساس عجیبیه که مدام تداعی میکنه که نباید وابسته بشی ، واقعا مرگ سخته ، نمیدونم ... میگن تو اون دنیا هزار جور بلا سرت میاد ، نمیدونم ... اما من مرگ و زشت و سخت نمیبینم ، مرگ و یه در میبینم برای رفتن به یه دنیای تازه دری که باید بازش کنی و نادیدنیها رو ببینی ... میدونید هر چقدر مرگ سخت باشه من خدایی دارم که اونقدر مهربون هست که اونجام تنهام نذاره ، خدایی که اونقدر مهربونه که حتی منوهم فراموش نمیکنه ، شاید اون روزی هم که به این دنیا اومدیم قدم گذاشتن به اینجا برامون سخت بود ، چون همه اولین کاری که کردیم گریه بود . راستش در مورد بهشت و جهنم هم چیزی نمیدونم ، واقعا اینطوریه که میگن یا نه ، اما اینو خوب میدونم که اونجا هیچ جهنمی بدتر از این نیست که خدای مهربون از تو ناراضی باشه و ببینی دیگه به تو توجه نمیکنه ، توی همین دنیا هم نمیشه تصور کرد چه برسه به اون دنیا ، و هیچ بهشتی بهتر از رضایت خدای بزرگ نیست ، آرامشی که از رضایت اون میتونه باشه بالاترین بهشت خواهد بود ، و این با هیچ بهشتی قابل مقایسه نیست .

خداوندا فرصتی برای عاشق شدن و عاشقانه زندگی کردن به ما عنایت فرما ، عشقی که ما را بسوی تو رهنمون باشد .... آمین

خداوندا ما را در لحظه ی مرگ و گام نهادن بسویت تنها مگذار ... آمین