عشق بازی
شکوه خنده هایت در دلم ماند
دلم را با سحر خوش کرده بودم
غروب ماجرایت در دلم ماند
شریک دردهایم بودی اما
غم بی انتهایت در دلم ماند
هزار و یک شبم چون باد بگذشت
طنین قصه هایت در دلم ماند
سپردی سرنوشتم را به پاییز
بهار با صفایت در دلم ماند
علی رغم سکوت ساده من
سفر کردی صدایت در دلم ماند
و حالا مثل یک رویای برفی
تو رفتی رد پایت در دلم ماند
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم فروردین ۱۳۸۵ ساعت ۱۲:۱۵ ق.ظ توسط دل شکسته
|