دستهایم را....................................
دستهایم را روی خیش گذاشته ام
و زمین را با آن هموار می کنم
سالهاست که با آن زندگی می کنم
چرا نباید خسته باشم
و زمین را با آن هموار می کنم
سالهاست که با آن زندگی می کنم
چرا نباید خسته باشم
پروانه ها پرواز می کنند
سوسکها جیر جیر می کنند
پوستم سیاه می شود
خورشیدمی سوزاند
می سوزاند
می سوزاند
عرق تن مرا شیار می دهد
و من زمین را شیار میدهم
بی لحظه ای تامل
او را تایید میکنم
امید را
وقتی به ستاره ای دیگر می اندیشم
به خود می گویم هرگز دیر نخواهد بود
کبوترپرواز خواهد کرد
پروانه ها پرواز می کنند
سوسکها جیر جیر می کنند
پوستم سیاه می شود
وخورشید می سوزاند
می سوزاند
می سوزاند
عرق تن مرا شیار می دهد
و من زمین را شیار میدهم
بی لحظه ای تامل
به خود می گویم
هرگز دیر نخواهد بود
گبوتر پرواز خواهد کرد
پرواز خواهد کرد
همچون یوغ محکم مشتهایم امید را نگاه میدارد
امید به این که همه چیز تغییر خواهد کرد
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم فروردین ۱۳۸۵ ساعت ۷:۳۴ ب.ظ توسط دل شکسته
|