دریای اشک
دریای اشک
ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
وآنچه در جام شفق بینی بجز خوناب نیست
زندگی خوشتر بود در پرده وهم و خیال
صبح روشن را صفای سینه مهتاب نیست
مردم چشمم فروماندست در دریای اشک
مور را پای رهائی از دل گرداب نیست
شب ز آه آتشین یکدم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست
خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
کوه پا بر جای را اندیشه از سیلاب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
جلوه صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست
جای آسایش چه می جوئی (رهی ) در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست