تو را دوست دارم
وقتی رودهای سکوت جاری اند خاموش میشوم.با کلمه ها نمیتوانم تو را بیافرینم و
بی کلمه ها لحضه ای ارام و قرار ندارم.ابری از شکوفه ها اسمان را پوشانده است .
شکوفه ها را می شکافم تا تو را ببینم.زیر سقفهای حصیری نمی توان بوی گیلاسها
را شنید.باران می اید.چشم پنجرها خیس است.ایا حرفهایم تازه می شوند؟ان گنجشک
تنها چه زود مرد!ان تمشک وحشی چه زود از شاخه جدا شد!
در بامدادهای برفی به یاد تو می افتمکه با سپیدها امیختی و انقدر در نی لبک غریب خود
دمیدی که صبح از راه رسیدوبرگهای فرو ریخته به شاخه ها برگشتند.
وقتی زیر نگاه ماه میخوانم دلم میگیرد و صدایم باز می شود باغبانها بیدار می شوند و عطر
گلها روی دستمال مسافران می نشیند.
چه ساده تو را دوست دارم.این را همه کا کلی ها که از سفر امده اند می دانند.کاش همه
چیز شبیه تو بود.کاش گلهای رنگارنگی که نامشان را نمیدانم عطر تو را داشتند.
چه ساده تو را صدا میکنم.همه مردم صدایم را می شنوندو با حیرت تو را نگاه می کنند
حتی متر سکها جان میگیرند و خون تازه ای در رگ سیبهای قرمز میدود.
باد هر چه که تند باشد نمی تواند ستارها را با خود ببرد.به ابرها اجازه نمیدم که بین من
و تو فاصله بیندازند.نور تو بالا و بالاتر میرود و من دستهایم را باز میکنم.دنیا چقدر کوچک
است.کاش جز صدای تو هیچ صدایی نمی شنیدم و جز نام تو هیچ نام دیگری زا نمی دانستم.