در اين تنهايي كه خواب از چشمانم ربوده است
به تو مي انديشم
 
مي داني
 
اگر دوست داشتن تو كار اشتباهي است
پس قلبم به من اجازه نمي دهد كار درستي انجام دهم
 
چرا كه در تو غرق شده ام و هرگز بدون تو در كنارم نجات نخواهم يافت
 
من همه وجودم را نثار ميكنم تا تنها يك بار ديگر در كنارتو باشم
 
تمامي زندگي ام را به خطر مي اندازم تا تو را يك بار ديگر در كنارم حس كنم
 
چرا كه قادر نيستم تنها با خاطره سرودمان زندگي كنم
من همه وجودم را در راه عشق تو فدا ميكنم
 
محبوبم
 
مي تواني مرا حس كني و تصور كني كه من به چشمانت خيره شده ام
 
تو را به روشني ميبينم زنده و جاودانه در ذهنم جاي گرفته اي
 
با اين حال همچون ستاره بخت من از من دور هستي
من امشب همه وجودم را در راه عشق تو فدا ميكنم
 
 
 
رويايي ديدم  ؛  رويايي غريب
 
در رويا  يك آرزوي من برآورده ميشد ؛ هر آرزويي كه ميخواستم
 
اما من آرزوي ثروت يا خانه اي با شكوه نكردم
 
آنچه كه آرزو كردم تنها يك روز ديگر بودن در كنار تو بود
يك روز ديگر ؛ زماني ديگر ؛ غروبي ديگر
 
در كنار تو
 
و آنگاه شايد راضي ميشدم
 
اما مي دانم كه همان يك روز با تو بودن باز هم در دل من تمناي يك روز ديگر با تو به سر بردن را بر جاي مي نهد
 
قبل از هر چيز دعا ميكردم زمان به آرامي سپري شود
 
تلفن را قطع ميكردم
 
تلويزيون را خاموش ميكردم
 
تو را ثانيه به ثانيه در آغوش ميگرفتم
 
و ميليونها بار ميگفتم :
 
دوستت دارم
 
و اين تمامي آن كاري بود كه من در آن يك روز با تو ميكردم
 
 
هر شب در روياهايم تو را مي بينم و حس مي كنم
 
اينگونه است كه درميابم تو هنوز وجود داري
 
و از دوردست ها به رويايم پا ميگذاري
 
 
تا به من نشان دهي كه هنوز با مني
 
دور يا نزديك هر جا كه هستي مهم نيست
حس مي كنم قلبم همواره به تو عشق خواهد ورزيد
 
تو يك بار ديگر در را مي گشايي و ميهمان قلبم ميگردي
و قلبم همواره به تو عشق خواهد ورزيد
 
عشق تنها مي تواند يك بار تو را بنوازد
و تا ابد باقي بماند و تا پايان عمر تو را رها نكند
 
عشق آن زماني بوجود آمد كه من به تو عشق ورزيدم
 
آن لحظه راستيني كه در آغوشت گرفتم
 
لحظه اي كه همواره در زندگي ام جاودان خواهد ماند
 
آن زمان كه در كنارم هستي از هيچ چيز نمي هراسم
 
و مي دانم كه قلبم همواره به تو عشق خواهد ورزيد
 
ما تا ابد اينگونه خواهيم ماند و در قلبم تو را حفظ خواهم كرد
و قلبم ؛ آري قلبم همواره به تو عشق خواهد ورزيد
 
 
برخي مي گويند عشق چون رودخانه اي است كه ني هاي نازك را در خود غرق مي كند
برخي مي گويند همچون تيغي است كه جانت را زهر مي زند
عده اي مي گويند چون گرسنگي نيازي دردناك و بي پايان است
 
اما من عقيده دارم كه عشق گل سرخي است  كه بزرش در درون تو نهان شده است
 
قلبي كه از شكسته شدن مي هراسد هرگز به نواي عشق به رقص در نخواهد آمد
رويايي كه از بيداري مي هراسد هرگز فرصت بوجود آمدن
نخواهد يافت
 
هر آن كس كه پرواي رها شدن در سوداي عشق را ندارد
هرگز آن را به كسي ارزاني نخواهد كرد
 
و جاني كه از مرگ در هراس باشد چگونه زيستن را نخواهد آموخت
پس در شبهاي تنهايي و جاده هاي طولاني و بي انتهاي زندگي
آن گاه كه مي انديشي عشق تنها سهم انسانهاي خوشبخت و قدرتمند است
 
تنها به ياد آر كه در زمستان سرد در زير برفهاي سرد و منجمد
دانه اي نهفته كه گرماي عشق خورشيد در بهاران آن را به گل سرخي مبدل خواهد ساخت
 
 
تقديم به هر كسي كه مثل من قلبش به ياد عزيز راه دورش مي تپه و تقديم به عزيزم كه ازم دوره