سیاهی سایه اش را بر دلم انداخت
دلم گریست
آرام آرام
نور بود ، امید بود
اما حرکتی نبود
نشسته بودم میان گذر زمان ، زمان بی آغاز و بی پایان
و چه آرام ترک خورده بودم
ترک را میشود مرهم گذاشت؟
 میشود از یاد برد؟
شاید  شکستن ها را ، هم  راه گریزی باشد