صبر کن یک لحظه

با تو حرفی دارم     گله هایی دارم   صبر کن یک لحظه

گله از چشمانت :

که مرا هیچ ندید

گله از دستانت:

که به دستم نرسید

گله از بودنم و احساست:

گله از این که چرا من هستم؟

وقتی احساس نکردی من را

....................

وای انگار تو هم دلسنگی

که مرا بیشتر از آنچه که حقم بوده

باز آزاردهی باز بر دار کنی

و بخندی بر عشق و برای من آویخته بر دار نگاه

قهقهه سر بدهی؟

مهربان باش کمی!

خوب احساس بکن شعر مرا

تا بجوشد چشمه از دل سنگی تو

.......

می توانی آری

مثل دریا باشی

بیش از آنچیز که داری بخشی!

می توانی آری!