تو را دوست دارم
ميخواهم آينه اي باشم زلال،هر چه شكسته تر بهتر،تا هفت هزار بار در من تكثير شوي.....تا هفت هزار بار خورشيد شكفتن خويش را در من تماشا كنند.
ميخواهم سلامي باشم بر لبان تو و صبحگاهان به سمت گلهاي سرخ بوزم و سنگهاي سر سخت را حتي از خواب گران بيدار كنم.
ميخواهم ترانه اي باشم در كوچه اي كه جز عاشقان رهگذري ندارند و به روزهاي خاطره انگيز ديدار ، خوشامد بگويم.
آه،اي اشكهاي معصوم! به من بگوييد چه وقت از مژگان احساس فرو ميريزید و چه وقت گلبرگهاي تنهايي را تر می كنيد!به من بگوييد چه وقت بالهاي فرشتگان را ميشوييد!
قسم به روزهاي با طراوتي كه هر گز نخواهم ديد،قسم به صداي دلنشيني كه هرگز نخواهم شنيد قسم به گلهاي رنگارنگي كه هر گز نخواهم بوييد و قسم به سوالهايي كه هر گز از تو نخواهم پرسيد ،تا آخرين فرو رفتن و برآمدن نفس،تورا از ياد نخواهم برد.
ميخواهم با لهجه اي ملكوتي، شب و روز تو را تلاوت كنم و در سبزينگي ستاره ها از بهار بگويم.
بهار مجال فرصتي است كه سجاده خيال را پهن كنم و در ستايش تو نماز بخوانم.