درس محبت
آه اي دل غمگين، كـه به اين روز فكندت؟! فريـاد كـه از يـاد برفت آن هـمه پندت
اي مرغـك سرگشـته،كداميـن هوسآموز بي بال و پَرَت ديد و چنيـن بست به بندت؟
اي آهـوي تنهـاي گـريـزانِ پـريشـان خون ميچكـد از حلقـهي پيچان كمندت
اي جـام بـه هـم ريختـه، صد بار نگفتم: بـا سنـگـدلان يـار مشـو ميشكننـدت
آه، اي دلِ آزرده، دريـن هستـي كـوتـاه آتـش بـه سـرم مـيرود،
از آه بلنـدت جـان در صدف شعر، گُهر كردي و گفتـي صـاحبنظراننـد،
پشـيـزي بِـخـرندت ارزانتـرت از هيـچ گـرفتنـد و گذشتنـد
امـروز ندانـم كه فـروشنـد به چنـدت؟ جـان دادي و درسي به جهـان يـاد گرفتي
ارزانتـر از ايـن، درس محبـت ندهنـدت!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۸۵ ساعت ۲:۷ ق.ظ توسط دل شکسته
|