تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی

تو میگفتی اگر اهریمن شهوت بر انسان حکم فرماید

تو او را با صلیب خشم خویش مغلوب خواهی ساخت

ولی من خود به چشم خویشتن دیدم

فرزندی به ران مادرش دزدانه می لغزید

خداوندا...

اگر مردانگی اینست

به نا مردی قسم نامرد نامردم

اگر دست را به قرآنت بیالایم.

تو خود گفتی که نامردان بهشت را نمی بينند و دوزخ جای آنهاست

من اما ديده‌ام نامرد نامردان که با خون رگ مردم کاخها می سازد

شبی در کنج ميخانه گرفتم تيغ بر دستم بگفتم يا کريم الله خيال کردی که من مستم

تو از مستی چه ميدانی؟

تو فرعون را خدا کردی تو شيرين را ز فرهادش جدا کردی

به خدا اگر روزی به قسمی حاکم اين شهر من گردم به مستی خون صدها شيخ را خواهم ريخت

خداوندا اگر روزی ز عرش خود به زير آيی . تهی دست و زبان بسته خسته از کاری به سوی خانه باز آيی .

غرورت را برای لقمه نانی به زير پای هر مرد و نامردی بيندازی . زمين و آسمانت را کفر می گويی‌

نمی گويی؟

حالا یه جورایی پاورقی:

خداوندا...

اگر من بنده تو نیستم تو که مولای من هستی