تو را فرياد خواهم زد ، در اوج دل كُشي هايم

نگو بر نقطه ي صفر است ، تنور داغ رؤيايم

 

چنان در بَندِ شب ، گيرم ، كه حتي بغض من جُرم است !

كه بر اين پلك افسرده ، غرور سرمه دان بشكست !

مَرمت كن غرورم را ، نگو بگذشته كار از كار !

كه من بي سنگر و اين شب ، حضور ممتد آوار !

 

تو را فرياد خواهم زد ، در اوج دل كُشي هايم

نگو بر نقطه ي صفر است ، تنور داغ رؤيايم

 

فرود آ اي مسيحايي ، بگير نعش مرا بر دوش !

سرانجام مرا سر كن ، اگر تلخم اگر خاموش !

بيا با بيرق دريا ، كه بي وقفه كويرم من !

براي بودنِ بی تو ، به مردن ناگزيرم من !!!