گنه کردم.......
گنه كردم گناهي پر ز لذت
درآغوشي كه گرم وآتشين بود
گنه كردم ميان بازواني
كه داغ وكينه جوي آهنين بود
در آن خلوتگه تاريك وخاموش
نگه كردم به چشم پر زرازش
دلم درسينه بي تابانه لرزيد
زخواهش هاي چشم پر نيازش
درآن خلوتگه تاريك وخاموش
پريشان در كنار او نشستم
لبش بر روي لبهايم هوس ريخت
زاندوه دل ديوانه رستم
فرا خواندم به گوشش قصه ي عشق
تو را مي خواهم اي جانانه ي من
تو را مي خواهم اي آغوش جانبخش
تو را اي عاشق ديوانه ي من
هوس در ديدگانش شلعه افروخت
شراب سرخ در پيمانه رقصيد
تن من در ميان بستر نرم
به روي شانه اش مستانه لرزيد
گنه كردم گناهي پر ز لذت
كنار پيكري لرزان و مدهوش
خداوندا چه مي داند چه كردم
درآن خلوتگه تاريك و خاموش
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۸۶ ساعت ۱:۵ ق.ظ توسط دل شکسته
|