در هر غروب
در امتداد شب
من هستم و تمامت تنهایی
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن
این راز سر به مهر ، تا کی درون سینه نهفتن !
بی هیچ باک و دلهره گفتن ؟
یاری کن
مرا به گفتن این راز باز یاری کن
ای تو ، به تیره شبان ، آفتاب روز
می خواهمت هنوز .
در امتداد شب
من هستم و تمامت تنهایی
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن
این راز سر به مهر ، تا کی درون سینه نهفتن !
بی هیچ باک و دلهره گفتن ؟
یاری کن
مرا به گفتن این راز باز یاری کن
ای تو ، به تیره شبان ، آفتاب روز
می خواهمت هنوز .
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۸۶ ساعت ۱:۹ ق.ظ توسط دل شکسته
|