فریاد عشق...
« هنوزبوی عاشقی می دهم »
رویاهایم را نمی فروشم حتی به بهای داشتن تو!
چون سیب رسیده ای با رود می روم کاش شاخه ای که از آب می گیردم
دست تو باشد!
سوخته بودم و تو
رفته بودی
بر ساحل دیگری بتابی! ! ! کشتی ها در هیچ بندر مه آلودی توقف نمی کنند.
می خواهم لنگرم را بر دارم
پیش از آن که
درآسمان مه گرفته ی چشم هات
گم کنم راهم را.
+ نوشته شده در یکشنبه یکم اسفند ۱۳۸۹ ساعت ۴:۳۵ ب.ظ توسط دل شکسته
|