می روم و باز نخواهم گشت به روزگاری که در آن خاطراتم را به تیر خیانت کشتند

باز نخواهم گشت به دیارم ، دیاری که ستاد از من یارم

یاری که بی وفایی در سرشت او خوی گرفته

بی وفابی تو یعنی جدایی،مردن و شمردن شمارش های معکوس مرگ

و مرگ منجی دلشکسته در این کشاکش گذر بیهوده عمر اوست

و خدا!خدایی که به هزاران گناه تکه تکه کردم قلب نازنینش را !

خدایی ! که مرا آفرید و خواهد آمرزید

و من روی طلب بخشش را ندارم !

باشد که ایشان مرا ببخشد