تو نسیتی که ببینی...
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت تو راشناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ
اینه
دیوار
بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست ازتو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت تو راشناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ
اینه
دیوار
بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست ازتو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت ۲:۸ ب.ظ توسط دل شکسته
|