تنهایی............
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
ومن شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان ونالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
و دیگر هیچی از من نمی ماند
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
ومن شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان ونالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
و دیگر هیچی از من نمی ماند
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱:۵۹ ب.ظ توسط دل شکسته
|