سكوت كوچه‌هاي تارِ جانم، گريه مي‌خواهد
تمام بندبندِ استخوانم، گريه مي‌خواهد
ببار اي ابر باران ‌زا ! ميان شعرهاي من
كه بغض آشناي آسمانم، گريه مي‌خواهد
بهاري كن مرا جانا ! كه من پابند پاييزم
و آهنگ غزلهاي جوانم، گريه مي‌خواهد
نمي‌خواهم دگر آيينه را؛ چشمان من مُردند
كه در متنش نگاه ناتوانم، گريه مي‌خواهد
چنان دق كرده احساسم ميان شعر تنهايي
كه حتّي گريه‌هاي بي‌امانم، گريه مي‌خواهد