من و تو ..................

اما  من  و تو...
دور از هم مي پوسيم!!! 
 غمم  از وحشت  پوسيدن نيست... 
  غمم از زيستن بي تو ٬ دراين لحظه ي پر دلهره است.
 ديگر  از من  تا خاك  شدن راهي  نيست ...!!!
 از سر اين  بام
اين صحرا  ، اين  دريا
پر خواهم  زد ،  خواهم مرد
  غم  تو ، اين  غم  شيرين  را...
  با  خود  خواهم برد...

قلم....................

قلم بگرفته در دستم نمي‌دانم چه مي‌گويم
در اين تنهاترين شب‌ها نمي‌دانم چه مي‌جويم
به راه عشق هم من گر نهم پايم به صد اميد
چنان در خستگي محوم، نمي‌دانم چه مي‌پويم
چنان از عطر آن رؤياي تو مدهوش و مسرورم
كه در اين گلستان حتي نمي‌دانم چه مي‌بويم
در اين حالت كه در رؤياي او مغروق و سرمستم
مي‌پنداري كه من خود هم نمي‌دانم چه بي اويم
من اين درمان دردم را براي خويش مي‌خواهم
مگو در شعر سردرگم نمي‌دانم چه مي‌جويم
پريشانم چنانكه در ميان اين همه نكته
قلم بگرفته در دستم نمي‌دانم چه مي‌گويم

درد دل

با نامت امشب آري فالي زدم به مستي
خواندم ترا كه بودي آن دلرباي هستي

با خويش گم شدم من در سينه‌ي شبستان
بي خويشتن نشستم در اوج مي پرستي

هر گوشه‌ي دلم را خالي نمودم از غير
غير از خدا تو بودي كارام مي نشستي

درد دل خرابم جز نام يك نفر نيست
آن يك نفر تو بودي كز غير من گسستي

در حافظيه امشب غوغاست چون دل من
انگار چشمت امشب بر چشم من ببستي

با تو برايم هر شب اوج كمال بودست
بي تو ولي نشستم در عمق چاه پستي

سرد است آري اما گرمست دل «مسافر»
چون ميزبان دل او و مهمان تو هستي 

عشق

چشمش آهنگ غريبي مي‌نواخت
باز دل خود را چه بي باكانه باخت

ضرب سازش حرف‌هايي تازه داشت
باز فكر تازه‌اي در سر گذاشت

پاي در محراب برد و مست شد
تار اسير دست يك تردست شد

دست مستش چنگ در مضراب زد
نقش صدها قصه در محراب زد

اشك در چشمش به رقص آمد به ناز
باز جان تازه‌اي آمد به ساز

با نواي ساز غوغا كرده بود
لب فرو بسته غزل‌ها مي‌سرود

هوش از كف داد آن شوريده مرد
ديگر او يادش نمي‌آمد ز درد

مو پريشان چشم بسته جان به رقص
از كله تا گوشه‌ي دامان به رقص

آتش است اين جان او را ساخته
شور در اجزاي او انداخته

با نگاهش مثنوي‌ها مي‌سرود
آن كه اين جا بود، ديگر او نبود

روح خود بر بال‌هاي حق سپرد
جسم و جانش باخت تا معشوق برد

دست بر دامان تار انداخت زود
با نوايي تازه هوش از من ربود

يادم آمد از شباب زندگي
زان همه شوريدگي سر زندگي

يادم آمد عشق غوغا كرده بود
اين دل ديوانه رسوا كرده بود

عشق كامد جان و تن از ما گرفت
وز سرم انديشه‌ي فردا گرفت

يادم آمد پير حق گفت اينچنين
عشق را در سايه‌ي معبود بين

عشق يعني سر به سر ديوانگي
با خداي خويش هم پيمانگي

عشق بي مي مستي و شور آورد
حس بينايي بر كور آورد

عشق جان‌ها را تسلي مي‌دهد
نور مي‌آرد، تجلي مي‌دهد

عشق ليلي را چو مه مشهور كرد
مرد كولي را به خود مسحور كرد

عشق شيرين شهرها آباد كرد
كوه اسير تيشه‌ي فرهاد كرد

عشق هرگز اتفاقي ساده نيست
يا نگاه سركش دلداده نيست

عشق با اشك علي آغاز شد
چون لبش بر درد دل‌ها باز شد

عشق مولا را سوي احمد كشاند
تيغ حق بر سينه‌ي كافر نشاند

عشق بود عباس را سيراب كرد
سينه‌ي حر از شرر بي تاب كرد

عشق بود آنچه حسين از يار گفت
زينب خونين دل غمخوار گفت

عشق بود آنچه ز حق آموختند
همچو پروانه سراسر سوختند

شوق مي‌بايد كه دل عاشق شود
عشق بايد تا زبان ناطق شود

جامه اي از اين سخن‌ها بافتم
تا نگاهي سوي او انداختم

ديگر از مضراب هم خون مي‌چكيد
تار بر رگ‌هاي انگشتش رسيد

او هنوز انگار بي خود بود و مست
عشق را ديدم درون زخم دست

لحظه‌ها بگذشت تا آرام شد
سجده‌اي برد و دلش بر كام شد

ساز را بوسيد، چون مهر نماز
صحبتي آورد با سازش به ناز

چون دعا بر لب سخن‌ها مي‌سرود
حال او ديدم عجب شاداب بود

بوسه‌اي بر غنچه‌ي لبخند زد
خنده‌اي بر شعله‌هاي درد زد

اشك در چشمان من بي تاب شد
چشم تن بي اذن من در خواب شد

ليك دل بيدار گشت و هوشيار
تا بگويد شكر فضل كردگار

                          بارالها روي از عبدت مگير
                          تا نگردد بنده‌ي نفسي حقير

خواهش

آي رفقا كي مي تونه ، خط بکشه رو غصه هام ؟!

هوای تازه ای بده ، به هق هق ترانه هام ؟!

كي مي تونه عاشقونه ، تُو فصل خشكسالي من ؟!

بارون ياري بباره ، رُ دستاي خالي من ؟!

 

تُو پيله ي ثانيه ها ، اگر چه ميزد تپشم !

پوسته ي سختِ كهنگي ، نذاشت كه تازه تر بشم !

حالا كه با همه وجود ، داد مي زنم كمك كنيد !

دردامو با غصه هاتون ، يه حس مشترك كنيد !

 

ديگه دستم به نوشتن نمي ره

ديگه آوازي رو لبهام نمي ياد

ديگه آغوشِ خرابِ آسمون

واسه ي بردنِ دردام نمي ياد

 

كِي مياد اونكه بي ريا ، دست رفاقتم مي ده ؟!

بلور اشكُ مي شكنه ، به خنده عادتم مي ده !

اونكه نگاش لبريزِ از ، طلوعِ عشق و عاطفه اس !

معني تازه اي مي ده ، به اين صدا به اين نفس !

 

سهم خطر كردن من ، آواري از حادثه هاس  !

به انتظار ياري تون ، نگين كه گريه نا به جاس !

حالا كه با همه وجود ، داد مي زنم كمك كنيد !

دردامو با غصه هاتون ، يه حس مشترك كنيد ! !

دلباخته

به خيالم كه نگاهت ، از چشام دردُ مي خونه !

به خيالم غصه هامو ، نفسِ تو مي سوزونه !

به خيالم آسمونم ، از تو پُر ستاره مي شه !

شونه هات يه جون پناهن ، واسه اين بغضِ هميشه !

 

از تو من تنها يه ذره ، عشق بي ريا مي خواستم

اما تو اوني نبودي ، كه من از خدا مي خواستم

نگو با مكرِ نگاهت ، واسه من ترانه بنويس

وقتی که چشاتُ بستی ، وقتی که دلت باهام نیس

 

من پُر از وقت غروبم ، تو وسيله ي شكنجه !

تو هموني كه مي خواستي ، دلم از دنيا بِرَنجه !

بغضم از غيبت دستات ، روي شونه هام شكسته !

حنجرَه م براي فرياد ، دل به اين ترانه بسته !

 

شمع تو كي نگرونِ ، شبِ بي چراغ من بود ؟

تنها زمهرير دستات ، سهم دست داغ من بود

فصل خاكستريِ تو ، ارزشِ عشقُ نداره

اما یک لحظه خیالت ، منو آروم نمي ذاره

همنفس

مي دونم بي تو هلاكم ، اي كه باروني به خاكم

منو پُر كن از ترانه ، تُو ركوع آخرينت !

قلم خشكيده ي من ، واسه چشماتُ سرودن

صد هزار دفه شكسته ، پاي اسم نازنينت !

 

تُو نگام يه التماسه ، واسه اينه بي هواسه

كاش ببينيُ بخوني ، معنيِ بهونه هامو

من يه زخم از غمي خوبم ، هم قسم شو با غروبم

بگو تنها نمي ذاري ، تا هميشه شونه هامو

 

از قنوت نابِ دستات ، از حروف پاك چشمات

به غزل رسيده شعرم ، غزلي جنس ستاره !

تُو نجابت نگاهت ، تُو غرور بي گناهت

داره گُم ميشه دلي كه ، غير تو چيزي نداره !

 

آخ اگه باشي كنارم ، تُو زمستونا بهارم

با مني كه بي تو هيچم ، تو بيا وُ همنفس باش

تو خودِ راز و نيازي ، يه فرودي يه فرازي

واسه اين عاشقِ پرواز ، آسموني بي قفس باش

تو را................

 

تو را فرياد خواهم زد ، در اوج دل كُشي هايم

نگو بر نقطه ي صفر است ، تنور داغ رؤيايم

 

چنان در بَندِ شب ، گيرم ، كه حتي بغض من جُرم است !

كه بر اين پلك افسرده ، غرور سرمه دان بشكست !

مَرمت كن غرورم را ، نگو بگذشته كار از كار !

كه من بي سنگر و اين شب ، حضور ممتد آوار !

 

تو را فرياد خواهم زد ، در اوج دل كُشي هايم

نگو بر نقطه ي صفر است ، تنور داغ رؤيايم

 

فرود آ اي مسيحايي ، بگير نعش مرا بر دوش !

سرانجام مرا سر كن ، اگر تلخم اگر خاموش !

بيا با بيرق دريا ، كه بي وقفه كويرم من !

براي بودنِ بی تو ، به مردن ناگزيرم من !!!

 

 

 

باز هم............................

بازهم امشب زیر لبهایم صدایت  می کنم

اشک می ریزم ، دو چشمم را فدایت می کنم

در نگاه خسته ات ، دنبال حرفی تازه ام

هرچه می خواهی بگو ، من هم دعایت می کنم

خسته ای ، طاقت نداری ، می روی آخر سفر

طاقت اشکت ندارم ، پس رهایت می کنم

رفته ای ، من مانده ام در انتهای عشق تو

رفته ام قربان عکست ،جان به پایت می کنم

خداوندا.......................

تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی

تو میگفتی اگر اهریمن شهوت بر انسان حکم فرماید

تو او را با صلیب خشم خویش مغلوب خواهی ساخت

ولی من خود به چشم خویشتن دیدم

فرزندی به ران مادرش دزدانه می لغزید

خداوندا...

اگر مردانگی اینست

به نا مردی قسم نامرد نامردم

اگر دست را به قرآنت بیالایم.

تو خود گفتی که نامردان بهشت را نمی بينند و دوزخ جای آنهاست

من اما ديده‌ام نامرد نامردان که با خون رگ مردم کاخها می سازد

شبی در کنج ميخانه گرفتم تيغ بر دستم بگفتم يا کريم الله خيال کردی که من مستم

تو از مستی چه ميدانی؟

تو فرعون را خدا کردی تو شيرين را ز فرهادش جدا کردی

به خدا اگر روزی به قسمی حاکم اين شهر من گردم به مستی خون صدها شيخ را خواهم ريخت

خداوندا اگر روزی ز عرش خود به زير آيی . تهی دست و زبان بسته خسته از کاری به سوی خانه باز آيی .

غرورت را برای لقمه نانی به زير پای هر مرد و نامردی بيندازی . زمين و آسمانت را کفر می گويی‌

نمی گويی؟

حالا یه جورایی پاورقی:

خداوندا...

اگر من بنده تو نیستم تو که مولای من هستی

طالع بینی

 

پنیر مورد علا قه شما در مورد شخصیت تان می گوید

پنیر یکی از لذ یذ ترین غذاهاست که با تنوع خاص خود

تقریباً می تواند تمام سلیقه ها را راضی نگاه دارد.

اما در این حال چیزهای دیگری نیز راجع به این افزودنی

 خوشمزه وجود دارد که احتمالاً چیزی درباره آن

نمی دانید : پنیر می تواند نکات بسیاری را درباره

خودتان به شما بگوید ! یک تحقیق جدید در این زمینه که

از سوی انجمن لبنیات سازی آمریکا انجام شده نشان می دهد

 ن.ع پنیری که انتخاب می کنید می تواند اطلاعات

زیادی را راجع به شخصیت شما آشکار سازد .

بنابراین بگویید پنیر وببینید چه نوعی از آن باعث خوشحالی

شما می شود .

پنیر نرم مثل پنیر خامه ای

پنیر نیمه نرم مثل پنیر فتا

پنیر های فانتزی مثی پنیر چدار

پنیر سفت مثل پنیر تبریزی یا لیقوان

پنیر نرم مثل پنیر خامه ای

تحقیقات نشان می دهد اشخاصی که طالب تجمل اند

به مراتب از خوردن پنیرهای نرم همانند پنیرهای خامه ای

بیشتر لذت می برند وهمیشه به دنبال لوازم لوکس

 وتجملی هستند از پوشیدن لباس ابریشمی به عنوان لباس

راحتی گرفته تا پوشیدن دمپایی های بسیار شیک رو فرشی .

شما می دانید که چگونه باید با خود و زندگی

خویش کنار بیایید لذت خریدن این پنیر دقیقا به اندازه لذت خریدن

آباژور زیبا برای اتاق خوابتان است

پنیر نیمه نرم مثل پنیر فتا

پنیرهای نیمه نرم مثل پنیر فتا ( پنیرهای بسته بندی پاستوریزه )

ما را به دوران بچگی می برد .

بنابراین آن ها همگی به خانه خانواده و کانون گرم خانوادگی مربوط می شوند .

اگر هنوز به این پنیرها علا قه مندید متخصصان معتقدند

 که عمیقا دوست دارید یک بار دیگر شرایط گذشته را برای

خود باز سازی کنید و این شاید همان دنیای امنی است که

 همیشه به دنبال آن بوده اید . به همین دلیل است که شما

ابتدا خانواده دوست فامیل و آشنا را در اولویت قرار می دهید

و این به رغم برنامه بسیار فشرده شماست .

خانواده شما همیشه به دنبال غذاهای خانگی هستید

 خانه شما همیشه گرم و پر از میهمان است و از دیدار دوستان

شاد می شوید و سعی می کنید حداقل یک شب

 در هفته را با خانواده به خوبی و خوشی بگذارنید

پنی های فانتزی مثل پنیرهای چدار :

هرتکه از این پنیر که معمولا در بسته بندی های کوچک

 وگاه با ترکیبات سبزیجات و ... تهیه می شوند گوشه ای

از زندگی تان را تصویر می کشد و این نشان می دهد که

 شما تا چه حد در انجام کارهایتان مصمم و با اراده اید .

همانند پنیرچداراز خارج سخت و از درون نرم وانعطاف پذیر .

 در هر کاری همانند بزرگسالان فکر می کنید و اجازه

نمی دهید کسی در روابط شما با دوستان دخالت کند

آن چه شما را از دیگران متمایز می سازد همان روح سخت در

عین حال لطیف شما در برخورد با مسایل دیگران است .

شاید به همین دلیل است که دیگران از مشورت با شما

بیشترین استفاده را می برند .

پنیر سفت مثل پنیر تبریزی یا لیقوان :

این پنیرها با طعم لذیذ باعث می شود احساس سر مست بودن

به شما دست دهد . احساسی که در یک جنگل زیبا

پر از شقایق های وحشی به انسان دست می دهد اصلا خجالتی نیستید .

شما عاشق رفتن به موقیت های جدید هستید

و از این که منبع خیر باشید لذت می برید .

دوستان عاشق شما هستند زیرا آن ها بهترین لحظات را با شما می گذرانند

لذت گذراندن وقت با شما آن چنان زیاد است که هیچ میهمانی

 بدون حضورتان برگزار نمی شود شما مهربان دلرحم

صمیمی و روراست هستید

مفاهيم عشق

مفاهيم عشق

بـه واسـطه آزمـايشـات گـونـاگون تـفاوتهاي ابراز عشق در دو جنس مرد و زن مشخص گرديده اند. براي مثال مشـخص شده كـه زنـان در عـشـق بـه دوسـتي و منافع مـشـتـرك بـيـشتـر بـها مي دهند و بـيـشتر از مـردها از حـسادت رنـج بـرده و وابـستگي بيشتري به فرد مقابل خود پيدا مي كنند. در زيـر به سبـك هاي مـخـتـلف عشـق اشاره گرديده است:

1- اروس(EROS): عشق شهواني - عـشق بـه زيبايي - فاقد منطق - عشق فيزيكي كه بواسطه جذابيت و كشش هاي جسماني و يا ابراز آن بطور فيزيكي نمايان ميگردد -همان عشق در نگاه اول - با شدت آغاز شده و بسرعت فروكش ميكند.

2- لودوس(LUDUS): عـشق تـفنني - ايـن عشـق بـيـشتـر مـتعلق به دوران نوجواني ميباشد - عشق هاي رمانتيك زودگذر - لودوس ابراز ظاهري عشق ميباشد - كـثرت گرا نسبت به شريك عشقي - به اصطلاح فرد را تا لب چشمه برده و تشنه بازمي گرداند -رابطه دراز مدت بعيد بنظر ميرسد.

3- فيلو(PHILO): عشق بـرادرانـه - عـشـقـي كـه مبتني بر پيوند مشترك مي باشد -عـشقي كـه بـر پـايـه وحـدت و هـمـكاري بـوده و هـدف آن دسـتـيـابي بـه منافع مشترك ميباشد.

4- استورگ(STORGE): عشق دوستانه - وابسته به احترام و نگراني نسبت به منافع مـتقابل - در اين عشق همنشيني و همدمي بيشتر نمايان مي باشـد - صـمـيـمـانـه و متعهد- رابطه دراز مدت است - پايدار و بادوام - فقدان شهوت.

5- پراگما(PRAGMA): عشق منطقي - اين مختص افرادي است كه نگران اين موضوع ميباشند كه آيا فرد مقابلشان در آينده پدر يا مادر خوبي براي فرزندانشان خواهند شد؟ عشقي كه مبتني بر منافع و دورنماي مشترك مي باشـد - پـايـبند بـه اصـول مـنـطـق و خردگرا ميباشد - همبستگي براي اهداف و منافع مشترك.

6-مانيا(MANIA): عشق افراطي - انحصارطلب، وابسته و حسادت برانگيز - شيفتگي شديد به معشوق - اغلبا فاقد عزت نفس -عدم رضايت از رابطه - مانند وسوسه ميماند و ميتـواند بـه احساسات مبالغه آميز و افراطي منجر گردد - عشق دردسر ساز - عشق وسواس گونه.

7-اگيپ(AGAPE): عشق الهي - عشق فداكارانه و از خودگذشته-عشق نوعدوستانه (تمايل انجام دادن كاري براي ديگران بدون چشمداشت) - عشق گرانقدر .

پژوهشها حاكي از آن ميباشد كه زنان بيشتر به عشق از نوع پراگما، استورگ و مانيا و مردان به لودوس و اروس گرايش دارند.



مثلث عشق

تجربه عشق شامل عملكرد اجزاء صميميت، هوس(شهوت) و تعهد ميباشد. شما براي دسـتـيـابـي بـه يك رابـطه سـالم و پـايدار مـي بــايد اعتدال را ميان اين سه عنصر برقرار سازيد. اكنون به تعريف آنها ميپردازيم:

تعهد: تا چه اندازه شما خود را وقف آن ميكنـيد كه رابطه يتان را شاداب و با طراوت نگاه داريد؟ و يا تا چه اندازه با يارتان صادق مي بـاشـيد؟ شـامل مسئوليت پذيري، وفاداري و وظيفه شناسي ميباشد. تعهد در رابطه به مفهوم آن است كه اكـثر موانع و مشكلات را مي توان با كمك يكديگر از ميان برداشت - وفادار حتي در سخت ترين شرايط.

صميميت: نزديكي در رابطه - اموري كه شما و يارتان در آن سهيم مي بـاشـيـد اما فرد ديـگري از آنـها آگـاهـي ندارد - رازها و تجربـيات فردي و مشترك - صميميت امري فراتر از نزديكي جنسي و فيزيكي مي باشد. تا چه اندازه شـما در كنـار يـارتان احـساس راحت بودن ميكنيد؟ آيا قادر به بيان عقايد و نقطه نظرهاي خود ميباشيد ؟ بـدون آنـكه از مـورد انتقاد قرار گرفتن و نكوهش شدن واهمه داشته باشيد؟ آيا هنـگامي كـه صحبت ميكنيد واقعا به حرفهاي شما گوش ميدهد؟

هوس و شهوت: انرژي بخش رابطه ها يتان مي بـاشد. تمايل بـه بازگشت به منزل، تـنها براي كنار يار بودن - هوس فوريت ، شهوت و تمايلات جنسي، رمانتيك بودن، اشـتـيـاق براي در كنار هم بودن و رفع سريع موانع براي وصال ميباشد - احساسات شديد -جاذبه جسماني.

اكـنـون به ابعاد متفاوت عشق در شرايط وجود و يا فقدان سه خصيصه فوق در يك رابطه توجه كنيد:

تعهد+صميميت و فقدان هوس: ايـن رابـطـه در خـطـر فروپاشي قرار ندارد اما نيازمند خلاقيت و انگيزه براي شعله ور ساختن مجدد عشق ميباشد.

تعهد+هوس و فقدان صميمـيت: ايـن رابـطه عذاب آور است - گـاهـي اوقـات انـگـيـزه شديدي آنها را جذب يكديگر ميكند اما سرانجام به ياس و ناكامي منجر ميگردد زيرا قادر به آن نميباشند كه رابطه يشان را عميق تر سازند. يا آنكه افكار،علايق و آرزوهاي قلبي يكديگر را بشناسند.

صميميت+هوس و فقدان تعهد: اين رابطه يك شبه است-كشش و اشتياق شديدي حكمفرماست اما عدم امنيت از آنـكه رابـطـه تـا چـه مـدت دوام خـواهـد آورد هر دو فرد را مايوس ميسازد. عشق رمانتيك.

صميميت و فقدان هوس و تعهد: علاقه.

هـوس و فـقـدان صـمـيـميـت و تعهد: عشق شيدايي.

تعهد و فقدان صميميت و هوس: عشق تو خالي و راكد.

هوس+صميميت+تعهد = عشق كامل و مطلوب

بر سنگ گور

الا ، اي رهگذر ! منگر ! چنين بيگانه بر گورم
 چه مي خواهي ؟ چه مي جويي ، در اين كاشانه ي عورم ؟
چه سان گويم ؟ چه سان گريم؟ حديث قلب رنجورم ؟
 از اين خوابيدن در زير سنگ و خاك و خون خوردن
 نمي داني ! چه مي داني ، كه آخر چيست منظورم
تن من لاشه ي فقر است و من زنداني زورم
كجا مي خواستم مردن !؟ حقيقت كرد مجبورم
چه شبها تا سحر عريان ، بسوز فقر لرزيدم
چه ساعتها كه سرگردان ، به ساز مرگ رقصيدم
 از اين دوران آفت زا ، چه آفتها كه من ديدم
 سكوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باري كه من از شاخسار زندگي چيدم
 فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاك ، پوسيدم
 ز بسكه با لب مخنت ،‌زمين فقر بوسيدم
 كنون كز خاك فم پر گشته اين صد پاره دامانم
 چه مي پرسي كه چون مردم ؟ چه سان پاشيده شد جانم ؟
 چرا بيهوده اين افسانه هاي كهنه بر خوانم ؟
 ببين پايان كارم را و بستان دادم از دهرم
 كه خون ديده ، آبم كرد و خاك مرده ها ، نانم
 همان دهري كه بايستي بسندان كوفت دندانم
 به جرم اينكه انسان بودم و مي گفتم : انسانم
 ستم خونم بنوشيد و بكوبيدم به بد مستي
 وجودم حرف بيجايي شد اندر مكتب هستي
 شكست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستي
 كنون ... اي رهگذر ! در قلب اين سرماي سر گردان
 به جاي گريه : بر قبرم ، بكش با خون دل دستي
 كه تنها قسمتش زنجير بود ، از عالم هستي
 نه غمخواري ، نه دلداري ، نه كس بودم در اين دنيا
 در عمق سينه ي زحمت ، نفس بودم در اين دنيا
 همه بازيچه ي پول و هوس بودم در اين دنيا
 پر و پا بسته مرغي در قفس بودم در اين دنيا
 به شب هاي سكوت كاروان تيره بختيها
 سرا پا نغمه ي عصيان ، جرس بودم در اين دنيا
 به فرمان حقيقت رفتم اندر قبر ، با شادي
 كه تا بيرون كشم از قعر ظلمت نعش آزادي

کاش

 كاش وقتي زندگي فرصت دهد،گاهي از پروانه ها يادي كنيم
كاش بخشي از زمان خويش را ،وقف قسمت كردن شادي كنيم
كاش وقتي آسمان باراني ست ،از زلال چشم هايش تر شويم
وقت پاييز از هجوم دست باد،كاش مثل پونه ها پر پر شويم
كاش وقتي چشم هايي ابريند ،به خود آييم و سپس كاري كنيم
از نگاه زرد گلدانهايمان ،كاش با رغبت پرستاري كنيم
كاش دلتنگ شقايق ها شويم ،به نگاه سرخ شان عادت كنيم
كاش شب وقتي كه تنها مي شويم ،با خداي ياس ها خلوت كنيم
كاش گاهي در مسير زندگي، باري از دوش نگاهي كم كنيم
فاصله هاي ميان خويش را، با خطوط دوستي مبهم كنيم
 كاش با چشمانمان عهدي كنيم، وقتي از اينجا به دريا مي رويم
جاي بازي با صداي موج ها ،درد هاي آبيش را بشنويم
كاش مثل آب مثل چشمه سار ،گونه نيلوفري را تر كنيم
ما همه روزي از اينجا مي رويم ،كاش اين پرواز را باور كنيم
كاش با حرفي كه چندان سبز نيست ،قلب هاي نقره اي را نشكنيم
كاش هر شب با دو جرعه نور ماه، چشم هاي خفته را رنگي زنيم
كاش بين ساكنان شهر عشق ،رد پاي خويش را پيدا كنيم
كاش با الهام از وجدان خويش ،يك گره از كار دل ها واكنيم
كاش رسم دوستي را ساده تر ،مهربان تر آسماني تر كنيم
كاش در نقاشي ديدارمان ،شوق ها را ارغواني تر كنيم

 كاش اشكي قلب مان را بشكند ،با نگاه خسته اي ويران شويم
كاش وقتي شاپرك ها تشنه اند ،ما به جاي ابر ها گريان شويم
كاش وقتي آرزويي مي كنيم، از دل شفاف مان هم رد شود
مرغ آمين هم از آنجا بگذرد،حرفهاي قلبمان را بشنود

دل کندمممممممممممممممممممم

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهائیست

ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشائیست

مرا در اوج می خواهی تماشا کن ،تماشا کن

دروغین بودمت دیروز ،مرا امروز حاشا کن

در این دنیا که حتی ابر هم نمی گرید به حال ما

همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها

نوشته بودم

حتما بیاد می اوری برایت نوشته بودم:

بمان وهر انجا که هستی خوش باش.

بیا اگر که میخواهی با من باشی ـعجله کن.

تصمیم بگیر.نمیتوانم مانع از حرکت قطار زمان شوم.

نیز حتما به یاد می اوری که برایت نوشته بودم:

به عشق تو امیدوار خواهم زیست.

....

و تو نزدیکترین ستاره به ماه را به من هدیه دادی.

لحظات دلتنگی ام از سیاهی شبهای خویش ـ انگاه که ابر غلیظ راه نفسم را میبست

تک ستاره ی تو امید من بود.

امروزـ ولی نه امروز امسال

...........سال پیش

گویی هفته ی گذشته بود

چشم انتظار بی هیچ انتظاری

فرشته خوش باوری مرا ازمن گرفت.

دوست داشتنت را به سوتفاهم تبدیل کرد.

باورت چه بود؟ نمیدانم!

تک ستاره ام در دود ومه فرو خفت.

گل امیدم به هر شاخه ـ غنچه غنچه فسرد.

نهال ارزوهایم از نسیم ـ شاخه شاخه شکست.

اری دریا هم با ان عظمت موج موج میشکند.

چه بسا من ـ مانند رودخانه ای بودم که به مرداب پیوست.

و امشب بیاد ان شب می نویسم.

در کنار خاکستر اتشی نشسته ام که زغالهایش به سان ستاره گان چشمک میزنند.

تک ستاره ات را را بردار و ببر.ارزانی خودت.

ماه و اسمان را هم به یادگار ببر.

بر روی صندلی نشسته و می نویسم.

نه برای تو.بلکه برای خودم.

چرا که دیگر هیچ احساسی نسبت به صندلی کنارم ندارم.

دیگر امیدوار نیستم.

ولی زندگی زیباست

زندگی........................................

این روزها معنای تلخ زندگی..............

نهفته در لبخند تلخ پرندگان

به انسانهایی است که, 

از اخرین تکه ی نانشان هم نمی گذرند!!!!

و دریغا که,

                کوتاه ترین لحظه ی بودن "زندگی" است.

هنگامی که:

 تمام بهشت را با نگاهی بر اندام درخت پنجره ی اتاقم تجربه می کنم,

چرا ناراحت باشم؟

وقتی که:

بهترین موسیقی ها را در سکوت اتاق کوچکم می شنوم.

چرا غرق در شادی نباشم؟

که گاه:

 یک لبخند  ,ان قدر عمیق می شود که گریه می کنم.

 گاه:

 یک نغمه, ان قدر دست نیافتنی است که با ان زندگی می کنم.

حتی گاه:

یک نگاه ان چنان سنگین است, که چشمانم , رهایش نمی کنند.

و گاه:

یک عشق ان قدر ماندگار است که فراموشش نمی کنم

من که از دلت خبر ندارم!!!!!!

  از خوشه ی پروین ستاره ای برای دل سرکش خویش می چینم.

       کم نور ترین ستاره!!!

        شاید برای اینست که گمان میکنم

        هر ستاره ی پر نوری در اسمان دل بسته و چشم انتظاری بر روی زمین دارد.

         چقدر سخت است در میان این همه ستاره ی  عاشق , 

          دل به ستاره ای بست که شاید نمی داند عشق چیست! ! !

          من که از دل ستاره ها خبر ندارم!!!!!!!!!

           من که از دل ادم ها خبر ندارم!!!!!!!!!!!! 

دنیا فقط سیاهی نیست

 

 

 

دنیا فقط سیاهی نیست فقط غم و جدایی نیست

 تاریکی شب تا به سپیده راهی نیست از دل

دنیا پر از قشنگی پر از گلهای رنگیه

حیف نبینیم من و تو حیف نچینیم منو تو

بیا که مال هم باشیم خواب و خیال هم باشیم

گم نکنیم هم دیگرو به فکر حال هم باشیم

 پیش میاد کی میره و کی جاش میاد کی میدونه چی

زندگی عمر لحظه هاست گوش کن ببین صداش میاد

من که میگم دل نسپر به بی کران انتظار

 رو بذار کنار غم کدومه غصه چیه این حرفا

نزار بخوابه چشم من وقتی قشنگه آسمون

کیه..........................................

 

 

کیه که آخر دیوونگیه واسه چشات
کیه جز من که میمیره واسه لحن خنده هات

کی برات قصه میگه شبا که خوابت نمیره
کیه پا به پات میاد وقتی که بارون میگیره

کیه وقتی تشنته تو ابرا بلوا میکنه
اگه یه جرعه بخوای کویر رو دریا میکنه

یه شب موی تو رو به صدتا مهتاب نمیده
خودش میسوزه ولی تن به سایه و آب نمیده

اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم
هنوزم خیس چشمام وقتی یاد تو می افتم

هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره
هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره