هیچ کس نیست....................

هيچ کس نيست در اين دنيای کوچک منکه مرا چرخاند سوی خدا

که مرا يار شود در راهی

...که در آن می روم و می لغزم، می لغزم

هيچ کس حس مرا درک نکرد

هيچ کس اندکی از من نگرفت

هيچ کس ذره ای از بار مرا بر دوشش جای نداد

...من همانم که خودم می دانم

جنس من، عشق من و يار من اوست

همه هيچ کسانم همه اوست

و من از جنس خدايم اگرم هيچ کسم نيست کنون

د چه قدر سخته تو چشماي كسي كه تمام عشقت رو ازت دزدي

و به جاش يه زخم هميشگي رو به قلبت هديه داد زل بزني و

به جاي اينكه لبريز كينه و نفرت شي‌ ، حس كني هنوزم دوسش داري

چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به ديواري تكيه بدي كه يه بار زير آوار غرورش

همه وجودت له شده....

چه قدر سخته تو خيالت ساعتها باهاش حرف بزني

اما وقتي ديديش هيچ چيزي جز سلام نتوني بگي ....

چه قدر سخته وقتي

پشتت بهشه دونه هاي اشك گونه هاتو خيس كنه اما مجبور باشي بخندي

تا نفهمه هنوزم دوسش داري.......

چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ ديگري ببيني

و هزار بار تو خودت بشكني و اون وقت آروم زير لب

بگي : گل من باغچه نو مبارك

طراوت اشك

طراوت اشك
تو رفته اي ومن خسته سخت مي گريم
 
تمام قلب تو از بغض و كينه كمرنگ است
 
به خاطر تو شكستم نگاه كن بر من
 
كه بي تو زندگيم وحشيانه بي رنگ است
 
تو رفته اي و من خسته باز جا ماندم
 
به زير ظلمت آوار سرد خاطره ها
 
بگو به من كه چه سودي ز اشك من ببري
 
و از شكستن چشمان گرم پنجره ها
 
تو رفته اي به اميد ستاره اي بهتر
 
و من ستاره تنها به پا نشسته تو
 
 
بگو به من كه كدامين فرشته اي شايد
 
دري شگفت گشايد به قلب خسته تو
 
...و آخرين سخنم با تو حرف آخر نيست
 
هنوز هم تو عزيزي هنوز من عاشق
 
هنوز منتظرم گر چه قلب من خاليست
 
به هر چه سد شده در راه من شدم فائق
 
تقديم به عزيزترينم
كسي كه بهانه اي شده براي گفتن من ،براي گفتن هر شعر
                                              و
                                                 هر حرف
                                                     و
                                                        هر آهنگي
                   ( تقديم به كسي كه مثل هيچكس نيست)
                                               

شب

شب مثل شبهای غریب
شب بی تو یک تکه کاغذ سیاه است که باید آن را مچاله کرد و دور انداخت.
شب بی تو تراکم لحظه های سنگین و معشوش بر گرده زمین است.
شب بی تو یک حرف بیهوده در دفتر زمان است.
شب بی تو یک اندوه تبدار تاریک است ؛ یک خاطره غم انگیز و متروک.
شب بی تو یک قصه ملال اور و تکراری است که حتی اگر شهرزاد آن را باز گوید به دل نمی شیند.
شب بی تو یک غریبه ای سیاهپوش است که در هیچ خانه ایی راه ندارد و همه پنجره ها به روی او بسته است.
شب بی تو یک شعر نا موزون ومهمل است که حتی دیوانگان آن را زمزمه نمی کنند .
شب بی تو کابوس وحشتناک و تلخ است که از پلکها می گذرد و خواب شیرین را می آشوبد.
شب بی تو حسرت طولانی یک مسافر سر گردان است که از کاروان جا مانده است.
شب با تو یک کاغذ نا نوشته و سپید است که ستارگان مشقهایشان را بر آن می نویسند.
شب با تو یک تالار مواج است که از دره های بادام و بلوط می گذرد و به دروازه صبح می رسد.
شب با تو یک شعر نجیب و عاشقانه است همانی که مجنون در صحرا برای لیلی می خواند و فرهاد در بیستون به بیش اش اموخت.
شب با تو یک آینه زیباست که فرشتگان گیسوان خود را در آن می بافند.
شب با تو یک باغ معلق در آسمان است که پیچکهای عشق از همه سوی آن سر برآورده اند.
شب با تو یک نگاه پر رمز و راز است که از مهتاب سر چشمه می گیرد و در کوچه های افسانه دیدار جاری می شود .
شب با تو یک خوشبختی دامنه دار است که مرا از کناره سخت و گنگ زندگی جدا می کند و به نیزارهای روشن مترنم باران می برد.
شب با تو مثل شبها ی غریب است كه در خلوت شبانه ام به گونه هايم جاي       مي شود ببين و دلتنگي هايم را مرهمي می گذارد

تنهایی

در اين تنهايي كه خواب از چشمانم ربوده است
به تو مي انديشم
 
مي داني
 
اگر دوست داشتن تو كار اشتباهي است
پس قلبم به من اجازه نمي دهد كار درستي انجام دهم
 
چرا كه در تو غرق شده ام و هرگز بدون تو در كنارم نجات نخواهم يافت
 
من همه وجودم را نثار ميكنم تا تنها يك بار ديگر در كنارتو باشم
 
تمامي زندگي ام را به خطر مي اندازم تا تو را يك بار ديگر در كنارم حس كنم
 
چرا كه قادر نيستم تنها با خاطره سرودمان زندگي كنم
من همه وجودم را در راه عشق تو فدا ميكنم
 
محبوبم
 
مي تواني مرا حس كني و تصور كني كه من به چشمانت خيره شده ام
 
تو را به روشني ميبينم زنده و جاودانه در ذهنم جاي گرفته اي
 
با اين حال همچون ستاره بخت من از من دور هستي
من امشب همه وجودم را در راه عشق تو فدا ميكنم
 
 
 
رويايي ديدم  ؛  رويايي غريب
 
در رويا  يك آرزوي من برآورده ميشد ؛ هر آرزويي كه ميخواستم
 
اما من آرزوي ثروت يا خانه اي با شكوه نكردم
 
آنچه كه آرزو كردم تنها يك روز ديگر بودن در كنار تو بود
يك روز ديگر ؛ زماني ديگر ؛ غروبي ديگر
 
در كنار تو
 
و آنگاه شايد راضي ميشدم
 
اما مي دانم كه همان يك روز با تو بودن باز هم در دل من تمناي يك روز ديگر با تو به سر بردن را بر جاي مي نهد
 
قبل از هر چيز دعا ميكردم زمان به آرامي سپري شود
 
تلفن را قطع ميكردم
 
تلويزيون را خاموش ميكردم
 
تو را ثانيه به ثانيه در آغوش ميگرفتم
 
و ميليونها بار ميگفتم :
 
دوستت دارم
 
و اين تمامي آن كاري بود كه من در آن يك روز با تو ميكردم
 
 
هر شب در روياهايم تو را مي بينم و حس مي كنم
 
اينگونه است كه درميابم تو هنوز وجود داري
 
و از دوردست ها به رويايم پا ميگذاري
 
 
تا به من نشان دهي كه هنوز با مني
 
دور يا نزديك هر جا كه هستي مهم نيست
حس مي كنم قلبم همواره به تو عشق خواهد ورزيد
 
تو يك بار ديگر در را مي گشايي و ميهمان قلبم ميگردي
و قلبم همواره به تو عشق خواهد ورزيد
 
عشق تنها مي تواند يك بار تو را بنوازد
و تا ابد باقي بماند و تا پايان عمر تو را رها نكند
 
عشق آن زماني بوجود آمد كه من به تو عشق ورزيدم
 
آن لحظه راستيني كه در آغوشت گرفتم
 
لحظه اي كه همواره در زندگي ام جاودان خواهد ماند
 
آن زمان كه در كنارم هستي از هيچ چيز نمي هراسم
 
و مي دانم كه قلبم همواره به تو عشق خواهد ورزيد
 
ما تا ابد اينگونه خواهيم ماند و در قلبم تو را حفظ خواهم كرد
و قلبم ؛ آري قلبم همواره به تو عشق خواهد ورزيد
 
 
برخي مي گويند عشق چون رودخانه اي است كه ني هاي نازك را در خود غرق مي كند
برخي مي گويند همچون تيغي است كه جانت را زهر مي زند
عده اي مي گويند چون گرسنگي نيازي دردناك و بي پايان است
 
اما من عقيده دارم كه عشق گل سرخي است  كه بزرش در درون تو نهان شده است
 
قلبي كه از شكسته شدن مي هراسد هرگز به نواي عشق به رقص در نخواهد آمد
رويايي كه از بيداري مي هراسد هرگز فرصت بوجود آمدن
نخواهد يافت
 
هر آن كس كه پرواي رها شدن در سوداي عشق را ندارد
هرگز آن را به كسي ارزاني نخواهد كرد
 
و جاني كه از مرگ در هراس باشد چگونه زيستن را نخواهد آموخت
پس در شبهاي تنهايي و جاده هاي طولاني و بي انتهاي زندگي
آن گاه كه مي انديشي عشق تنها سهم انسانهاي خوشبخت و قدرتمند است
 
تنها به ياد آر كه در زمستان سرد در زير برفهاي سرد و منجمد
دانه اي نهفته كه گرماي عشق خورشيد در بهاران آن را به گل سرخي مبدل خواهد ساخت
 
 
تقديم به هر كسي كه مثل من قلبش به ياد عزيز راه دورش مي تپه و تقديم به عزيزم كه ازم دوره

درد دل

مدتي است نمي دانم چگونه از چشمانت بنويسم….از نقش و نگار آن نگاه معصومت…که از لابه لاي پيچ و خم آن عشق را آغاز کردم
مدتي است خودم را و زندگي ام را در تو گم کرده ام …آن چنان که شده اي تنها اميد براي بودنم و حل معماي زندگي ام..
ديري است خسته ام از تحمل تماشاي شب هاي بي تو ستاره ي آسمانم

ستاره ي من
خستگي هايم را با بوسه از من بگيرکه سخت محتاج تسکين تو ام…بگذار در شهر امن افکار تو غرق شوم…بگذار در شعاع محبت تو تا کرانه هاي همه ي خوبي ها ادامه دارد آسوده چشم بر هم بگذارم...
بگذار بدانم که ديگر در دستان تو آواره نيستم…بگذار تنها شعر پرواز تو باشم

هم پرواز من...نديده اي اشک هاي شبانه ام را براي دوري از تو مي ريزند…نديده اي مرا که سلام سحر گاهم وشب خوش شبانگاهم را پنهان از نگاه آيينه هاي رنگ پريده با عطر يک بوسه برايت مي فرستم...

اي پاک تر از هر آيينه بي غبار...من گرفتار قمار عاشقانه تو وتو دلواپس از برگ هاي زرد پاييز که برگ سبز عشقمان را همرنگ خود کنند...

درخت تنو مند عشق...شيرين تر از عشق تو کجا مي توان يافت؟
در اين شب تيره که پر است از دانه هاي اشک من و آسمان به ياد تو پناه آورده ام... تو که از همان آسمان براي من آبي تري...

اي خوشبو تر از هر بهار و ساده تر از زمستان برفي...محتاج توام...

جهان کوچک من از تو زيباست...هنوز از عطر لبخند او سرمست...
واسه تکرار اسم ساده ي توست...صدايي از من عاشق اگر هست...
منو نسپر به فصل رفته ي عشق...نذار کم شم من از آينده ي تو...
به من فرصت بده گم شم دوباره...توي آغوش بخشاينده ي تو................................

 

ماجراي يک غم

من آن خاکم به زير پا ولي مغرور مغرور

به تا ريکي منم تاريک ولي پر نور پر نور

اگر خشکم که بي آبم به شبنم رو نمي يارم

من آن دردم که هر جا يي پي مرحم نمي گردم

چه غم دارم اگردنيا به کام من نمي چرخد

اگر من ساقه ي خشکم به دريا دل نمي بندم

به هر سازي نمي رقصم به هر تاري نمي لرزم....

 

نمي دوني تو که عاشق نبودي

چه سخته مرگ گل براي گلدون

گل گلدون چه شبها نشستن بي بهانه

واسه هم قصه گفتن عاشقانه

چه تلخه چه تلخه بايد تنها بمونه قلب گلدون

مثل من که بي تو نشستم زير بارون زمستون

زمستون براي تو قشنگ پشت شيشه

بهاره زمستون براي تو هميشه

تو مثل من زمستوني نداري

که باشه لحظه اي چشم انتظاري

گلدون خالي نديدي نشسته زير بارون

تو عاشق نبودي ببين تلخه

روزهاي جدايي

چه سخت چه سخت مي شينم

بي تو با چشمهاي گريون.

مهربانم...............

مهربانم...

هرگاه احساس كردي غم نفست را گرفته ....من اينجا هستم

هرگاه حس كردي در دنيا تنهايي و غريب... به من فكر كن... زيرا من هميشه اينجا هستم

هرگاه هجوم خاطرات سياهت روحت را به خاك افكند...مرا صدا بزن...زيرا بي ترديد اينجا هستم

هرگاه دلت گرفت از اين دنيا و سايه هايش... به نزد من بيا...

زيرا من تو را به دنياي ديگري خواهم برد... جائي كه جز پاكي و نور نخواهي يافت

زيباي من...

هرگاه الماس هاي اشك بر حرير گونه ات روان شد...آرام باش...

زيرا من آنها را با چيزي گرانبها جابجا ميكنم... با مرواريدهايي از چشمان خودم.

هرگاه از نامهرباني روزگار به ستوه آمدي... مرا بخوان...

زيرا من تمام مهربانيم را براي تو كنار گذاشته ام .

هرگاه تكه ايي از قلبت شكست ... به من بگو ... زيرا تمام تكه ها ي قلبم براي تو ست .

هرگاه خواستي شاپرك شوي و پرواز كني... .به من بگو تا آسمانت شوم .

هرگاه قصد جوانه زدن داشتي به من خبر بده... تا باران شوم... و بر تنت فرو ريزم .

هرگاه خستگي هايت بر شانه هاي نحيفت سنگيني كرد... با من سخن بگو...

آنگاه خواهي ديد كه چگونه معجزه ميكنم....

و چگونه تو را نه از خستگي هايت بلكه از خودت رها ميكنم.

مرگ پایان کبوتر نیست

چوبه دار بر پا می کنند بیرون سلولم .

25 دقیقه وقت دارم.

25 دقیقه دیگر در جهنم خواهم بود .

24 دقیقه وقت دارم .

آخرین غذای من کمی لوبیا است .

23 دقیقه مانده است .

هیچکس نمی پرسد چه احساسی دارم.

22 دقیقه مانده است.

به فرماندار نامه نوشتم، لعنت خدا بر همه آنها .

آه....21 دقیقه دیگر باید بروم .

به شهردار تلفن میکنم ، رفته نهار بخورد .

بیست دقیقه دیگر وقت دارم.

کلانتر می گوید : پسر می خواهم مردنت را ببینم !

19 دقیقه مانده است .

به صورتش نگاه میکنم و می خندم ، به چشم هایش تف می کنم .

رئیس زندان را صدا می زنم تا بیاید و به حرف هایم گوش بدهد .

هفده دقیقه باقیست .

می گوید : یک هفته نه ،سه هفته دیگر خبرم کن !

حالا فقط 16 دقیقه وقت داری .

وکیلم می گوید متاسفانه نشد برایت کاری انجام دهم .

مممممم...... 15 دقیقه باقی مانده است .

اشکالی ندارد ، اگر خیلی ناراحتی بیا جایت را با من عوض کن .

چهارده دقیقه وقت دارم .

پدر روحانی می آید تا روحم را نجات دهد .

در این سیزده دقیقه باقی مانده !

از آتش و سوختن می گوید ولی من احساس میکنم سردم است .

دوازده دقیقه دیگر وقت دارم .

چوبه دار را آزمایش می کنند پشتم می لرزد .

یازده دقیقه وقت دارم .

چوبه دار عالی کار می کند .

ده دقیقه دیگر وقت دارم .

منتظرم که عفوم کنند .....آزادم کنند .

در این نه دقیقه باقی مانده .

اما اینکه یک فیلم سینمایی نیست ،بلکه ..... خب به درک .

هشت دقیقه دیگر وقت دارم .

حالا از نردبان بالا می روم تا بر سکوی اعدام قرار گیرم .

هفت دقیقه دیگر وقت دارم .

بهتر است حواسم جمع قدم هایم باشد و گر نه پاهایم می شکند .

شش دقیقه وقت دارم .

حالا پایم روی سکو ست و سرم در حلقه دار ...

پنج دقیقه دیگر وقت باقی است .

زود باشید، عجله کنید ! چیزی بیاورید و طناب را پاره کنید .

چهار دقیقه دیگر وقت دارم .

حالا می توانم تپه ها را تماشا کنم ، آسمان را ببینم .

سه دقیقه دیگر باقی مانده است.

مردن ! مردن انسان به راستی نکبت بار است .

دو دقیقه وقت دارم .

صدای کر کس ها را می شنوم ... صدای کلاغ ها را می شنوم .

یک دقیقه دیگر مانده است .

و حالا تاب می خورم و می ی ی ی ی ی ی ی ی ی روم .......!

 

اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و

تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!
اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و
دستانم سرد است و اگر
میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و 
پراز غم و غصه است بدان
که این دست خودم نیست!
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم
میبینم و به یاد تو می باشم.
دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ،
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می
اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا
در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی!
عزیزم دست خودم نیست که اینهمه تو را دوست میدارم
، این همه احساسات
عاشقانه که من برای تو مینویسم دست خودم نیست!
عزیزم دست خودم نیست ، دست این قلب پر توقع من است
! به قلبم حق میدهم که تنها تو را میخواهد چون تو بهترین و آخرین دوست واقعی و همدلی  هستی که در اعماق قلبم
        نشسته ای و کسی هستی که میتوانی قلبم را برای همیشه
                         
نزد خودگه داری و با حضورت در قلبم انتظار آن را برآورده کنی
چونکه
تو لایق آن هستی
عزیزم

تقدیم به بهترینم.


تقديم به بهترينم

  نمی خواهم به جز من دوستار ديگری باشی

  برای لحظه ای حتی به فکر ديگری باشی

نمی خواهم صفای خنده ات را ديگری بيند

نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشيند

  نمی خواهم کسی نقش چهره ات درخاطرش ماند

  نمی خواهم نگاهی در نگاه تو در آميزد

نمی خواهم به غير از من بگيرد دست تو دستی

نمی خواهم کسی يارت شود در راه مستی

  نمی خواهم به جز من يار کسی باشی

  گل نازم ! نمی خواهم خار و خسی باشی

نمی خواهم کسی با يار من سخن گويد

اگر چه قاصدم باشد که تا پيغام من گويد

  نمی خواهم به گورستان رود آن يار محبوبم

  مبادا مرده ای زنده شود با او سخن گويد

 

<<جز تو هرگز با کسی از عشق و از فردا نخواهم گفت >>

 

منتظر نظرات پر مهر شما هستم .

تحمل کردن زيباست

اگر قرار باشد روزی به تو برسم

  انتظار اسان است  

 اگر قرار باشد دوباره تو را ببينم

زندگی شيرين است

اگر قرار باشد مزه ی دستان تو را بچشم 

     مشکلات حل می شود  

اگر قرار باشد روزی به پای تو بميرم

لطفا فوتم نکن؛می خواهم در سينه ی تو تمام شوم 

اشک ها همه به لبخند تبديل می شود

اگر قرار باشد تو را يک بار ببوسم

و لبخند ها دوباره به اشک

فقط اگر ببينم خيال رفتن داری

زنگيم می سوزد اگر بفهمم روزی از من دل گير شده ای 

        اما بدان دوستت دارم  مریم جان      

از پشت اين همه فاصله

از پشت اين همه حرف 

    مریم جان دوستت دارم   

نوشته اشک زماني زيباست که براي عشق باشد عشق زماني زيباست که براي تو باشد و تو زماني زيباهستي که براي من باشي    

تو را دوست دارم

وقتی رودهای سکوت جاری اند خاموش میشوم.با کلمه ها نمیتوانم تو را بیافرینم و   

بی کلمه ها لحضه ای ارام و قرار ندارم.ابری از شکوفه ها اسمان را پوشانده است . 

شکوفه ها را می شکافم تا تو را ببینم.زیر سقفهای حصیری نمی توان بوی گیلاسها

را شنید.باران می اید.چشم پنجرها خیس است.ایا حرفهایم تازه می شوند؟ان گنجشک

تنها چه زود مرد!ان تمشک وحشی چه زود از شاخه جدا شد!

در بامدادهای برفی به یاد تو می افتمکه با سپیدها امیختی و انقدر در نی لبک غریب خود

دمیدی که صبح از راه رسیدوبرگهای فرو ریخته به شاخه ها برگشتند.

وقتی زیر نگاه ماه میخوانم دلم میگیرد و صدایم باز می شود باغبانها بیدار می شوند و عطر

گلها روی دستمال مسافران می نشیند.

چه ساده تو را دوست دارم.این را همه کا کلی ها که از سفر امده اند می دانند.کاش همه

چیز شبیه تو بود.کاش گلهای رنگارنگی که نامشان را نمیدانم عطر تو را داشتند.

چه ساده تو را صدا میکنم.همه مردم صدایم را می شنوندو با حیرت تو را نگاه می کنند

حتی متر سکها جان میگیرند و خون تازه ای در رگ سیبهای قرمز میدود.

باد هر چه که تند باشد نمی تواند ستارها را با خود ببرد.به ابرها اجازه نمیدم که بین من

و تو فاصله بیندازند.نور تو بالا و بالاتر میرود و من دستهایم را باز میکنم.دنیا چقدر کوچک

است.کاش جز صدای تو هیچ صدایی نمی شنیدم و جز نام تو هیچ نام دیگری زا نمی دانستم. 

بی تو..........................

بي تو طوفان زده دشت جنونم

 صيد افتاده به خونم

 تو چسان مي گذري غافل از اندوه درونم

 بي من از کوچه گذر کردي و رفتي

 بي من از شهر سفر کردي و رفتي

 قطره اي اشک درخشيد به چشمان سياهم

 تا خم کوچه به دنبال تو لغزيد نگاهم

 تو نديدي

 نگهت هيچ نيفتاد به راهي که گذشتي

 چون در خانه ببستم

 دگر از پاي نشستم

 گوئيا زلزله آمد

 گوئيا خانه فرو ريخت سر من

 بي تو من در همه شهر غريبم

 بي تو کس نشنود از اين دل بشکسته صدايي

 بر نخيزد دگر از مرغک پر بسته نوايي

 تو همه بود و نبودي

 تو همه شعر و سرودي

 چه گريزي زبر من...؟

 که زکويت نگريزم

 گر بميرم ز غم دل

 به تو هرگز نستيزم

 من و يک لحظه جدايي

 نتوانم...نتوانم...بي تو من زنده نمانم

می نویسم به یاد................

می نویسم به یاد آن روز بارانی

به یاد تو....

به یاد آن روز های پر شور و نشاط

به یاد روزهایی که امواج عشق چشمانت را شفاف کرده بود

می نویسم به یاد آن روزپاییز

می نویسم به یاد دل آسمان

به یاد آن روز که دل او هم مثل دل من گرفته بود

به یاد آن روز که هر دو برای رفتنت گریستیم

می نویسم به یاد آن روز که آسمان کینه و نفرت را از روی سنگ فرش

خیابان پاک می کرد

و من آرام آرام با یاد خاطرات تو آب شدم

اما من تو را به دست خواهم آورد

و می نویسم از آن روزی که تو دگر باره از آن من باشی

آن روز حتما روزی از روزهای بهار است...

عشق من...................

 

زيبايي دنيا را تنها آن لحظه كه به چشمان تو نگريستم دريافتم
و از آن پس هيچ لحظه اي از عمرم بدون انديشه تو سپري نشد
اگر عمر من تنها يك شب باشد آرزو دارم همان يك شب را با تو بگذرانم
چراكه محبوبم اين دتيا تنها هنگامي زيباست كه در كنار تو باشم
عشق من تمناي زندگي با تورا دردل دارم
ودوست دارم هر شب در عشق تو صبح گردد
من دلبسته عشق تو شدم وديدي كه به عشقت پاسخ دادم
تو اجازه دادي كه عشقت را در دل احساس كنم
پس با قلبم تورا صدا ميزنم

چه زیباست.....................

چه زيباست واژه ي تنهايي
آنجا كه زير درخت گيلاس دفترچه ي خاطرات رو مرور ميكني
و با نگاهي به هر برگه ي اين دفترچه زندگي از نو آغاز مي شود
چه قدر شيرين است به تو انديشيدن
چه قدر زيباست كه با صدايي خفه از درون گريه كني
با بي صدايي از درون فرياد زني
و بگي واقعا عشق ممنوع است؟
براي چه كسي؟ اصلا چرا ممنوع است؟
چند شبيست كه خواب كوله بارش را برداشته و از چشمان خسته ي من رفته و جاي خودش رو به گريه هاي شبانه داده
به فريادهاي بي صدا به ناله هاي عاشقان
من از عشق بتي ساختم كه شب تا سپيده ي سحر تا آن لحظه ي كه ماه در آسمان خودنمايي ميكندمشغول عبادتم
و به اين عشق وجودي مي بالم
كه دوست داشتن واقعا زيباست

دریای اشک

miss.gif

دریای اشک

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

                                             وآنچه در جام شفق بینی بجز خوناب نیست

زندگی خوشتر بود در پرده وهم و خیال

                                            صبح روشن را صفای سینه مهتاب نیست

مردم چشمم فروماندست در دریای اشک

                                            مور را پای رهائی از دل گرداب نیست

شب ز آه آتشین یکدم نیاسایم چو شمع

                                           در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است

                                           کوه پا بر جای را اندیشه از سیلاب نیست

آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست

                                             ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست

جلوه صبح و شکرخند گل و آوای چنگ

                                            دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست

جای آسایش چه می جوئی (رهی ) در ملک عشق

                                            موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست

بهترین دوست

بهترين دوست اون دوستيه كه بتوني باهاش روي يك سكو ساكت بشيني و چيزي نگي و وقتي ازش دور ميشي حس كني بهترين گفتگوي عمرت رو داشتی . ما واقعا تا چيزي رو از دست نديم قدرش رو نمي دونيم . ولي در عين حال تا وقتي كه چيزي رو دوباره به دست نياريم نمي دونيم چي رو از دست داديم اينكه تمام عشقت رو به كسي بدي تضميني بر اين نيست كه او هم همين كار رو بكنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش ، فقط منتظر باش تا اينكه عشق آروم تو قلبش رشد كنه و اگه اين طور نشد خوشحال باش كه توي دل تو رشد كرده در عرض يك دقيقه ميشه يك نفر رو خرد كرد در يك ساعت ميشه يكي رو دوست داشت و در يك روز ميشه عاشق شد ، ولي يك عمر طول مي كشه تا كسي روفراموش كرد . دنبال نگاهها نرو چون مي تونن گولت بزنن، دنبال دارايي نرو چون كم كم افول مي كنه ، دنبال كسي باش كه باعث بشه لبخند بزني چون فقط با يك لبخند ميشه يه روز تيره رو روشن كرد ، كسي رو پيدا كن كه تو رو شاد كنه .دقايقي تو زندگي هستن كه دلت براي كسي اونقدر تنگ ميشه كه مي خواي اونو از رويات بكشي بيرون و توي دنياي واقعي بغلش كني . رويايي رو ببين كه مي خواي ، جايي برو كه دوست داري ، چيزي باش كه مي خواي باشي ، چون فقط يك جون داري و يك شانس براي اينكه هر چي دوست داري انجام بدي . آرزو مي كنم به اندازه ي كافي شادي داشته باشي تا خوش باشي ، به اندازه كافي بكوشي تا قوي باشي به اندازه كافي اندوه داشته باشي تا يك انسان باقي بموني و به اندازه كافي اميد تا خوشحال بموني . هميشه خودتو جاي ديگران بذار اگر حس مي كني چيزي ناراحتت مي كنه احتمالا ديگران رو هم آزار مي ده شادترين افراد لزوما بهترين چيزها رو ندارن ، اونا فقط از اونچه تو راهشون هست بهترين استفاده رو مي برن شادي براي اونايي كه گريه مي كنن و يا صدمه مي بينن زنده است ، براي اونايي كه دنبالش مي گردن و اونايي كه امتحانش كردن ، چون فقط اينها هستن كه اهميت ديگران رو تو زندگيشون مي فهمن عشق با يك لبخند شروع ميشه با يك بوسه رشد مي كنه و با اشك تموم مي شه ،‌ روشنترين آينده هميشه روي گذشته فراموش شده شكل مي گيره ، نميشه تا وقتي كه دردها و رنجا رو دور نريختي توي زندگي به درستي پيش بري ، وقتي كه به دنيا اومدي تو تنها كسي بودي كه گريه مي كردي و بقيه مي خنديدن ، سعي كن يه جوري زندگي كني وقتي رفتي تنها تو بخندي و بقيه گريه كنن .